«تقی زاده»؛ نماد غرب زدگی در ایران معاصر

0 ۱۹۷

سیدحسن تقی زاده، فرزند سیدتقی اردوبادی پیشنماز مسجد حاج صفرعلی تبریز بود. او در هنگام قتل شیخ شهید، هیئت مدیره موقت را سردمداری می کرد. نام «تقی اف» را که برای خود در اوقات جوانی یعنی وقتی که طلبه علوم دینی بود انتخاب کرد، میزان اجنبی پرستی و گرایش او را به خارجیان می رساند.

او در آغاز به گونه ای در این عقیده تعصب داشت که می گفت: «صلاح کشور این منوط بر این است که ایرانیان به طور کلی از نظر صورت، معنا، جسم و روح باید فرنگی مآب شوند!» و جاذبه غرب زدگی را اگرچه به مستعمره بودن کشور منجر شود، به استقلال فرهنگی و حریت ترجیح می داد!

مروری بر زندگی «سیدحسن تقی زاده »عامل اصلی قتل شیخ شهید

تقی زاده از فراماسون های پیشینه دار و از چهره هایی است که به لژ بیداری ایران پیوستند. او بعدها از لژهای دیگری هم سر درآورد. در کار سیاست هم کهنه کار است، به همان اندازه که در فراماسونری پیشینه دارد.

در پژوهش های علمی هم آوازه دارد، اما در این کار هم همنوای شرق شناسان سیاست پیشه ای است که دشمن ایران و ایرانیان اند و می کوشند پیشینه درخشان و پرشکوه فرهنگ و تمدن ایران را نادیده بگیرند. برای نمونه از روزنامه کاوه، شماره ۷، ذی القعده ۱۳۳۸ (ژوئیه ۱۹۲۰) بخش هایی ازیک مقاله که به قلم تقی زاده است را می آوریم:

«… ایرانیان خیال می کنند که آنها در گذشته یک تمدن عالی درخشان مانند تمدن یونانیان داشته اند. وقتی که حقایق علمیه و تاریخیه مثبته در جلوی نظر آنها گذارده شود، خواهند دید که ایران به علم و ترقی دنیا کمک زیادی نکرده و مانند ملل عالم در اغلب آنچه هم که داشته مدیون تمدن و علم یونان بوده اند»(۱).

در باره این مرد سخنان گوناگونی گفته اند. برخی ازهمگنانش او را به آسمان برده و به قاب قوسین رسانیده اند! این کسان بیشتر از هواخواهان و یا از آتش بیاران او هستند، اما کسانی که از آغاز کار سیاستش، او را می شناختند و یا به برگ های دفتر زندگی او، دیدهء پژوهش دوخته اند، از او به نیکی یاد نکرده اند، به ویژه از احمد کسروی و محمود محمود باید نام برد که اتفاقاً هر دو از همشهریان تقی زاده بودند.

محمود محمود به هیچ وجه به تقی زاده باور نداشت و همیشه می گفت: «تقی زاده در میان مشروطه خواهان حقیقی، هیچ گاه حنایش رنگی نداشت و او را از عمال سیاست انگلیس می شناختند».

کسروی هم در نوشته هایش، به ویژه در کتاب تاریخ مشروطه ایران او را رسوا ساخته است. واقعیت این است که تقی زاده در زندگی سیاسی خویش، به رنگ های گوناگون درآمده و وارونه بازی ها کرده است. زمانی خود را «آزادی خواه انقلابی» نامیده و هنگامی دیگر به «الت فعل ِقدرت فائقه» بودن خویش اعتراف کرد.

روزی دشمن برپا شدن مجلس سنا بود و روز دیگر بر کرسی ریاست آن نشست! روزی فریاد جنگ با محمدعلی میرزا و فداکاری در راه آزادی را سر می داد و فردای آن کلاه فرنگی بر سر می گذاشت و پنهانی به سفارت انگلیس می گریخت و در آنجا سفارت انگلیس را وکیل رسمی خود می کرد که دارایی اش را از دولت ایران درخواست کند!

اینها تنها چند نمونه از راه و روش زندگی سیاسی این مرد است. اما کسانی که تقی زاده را به قاب قوسین رسانیده اند، همان گروه ریزه خواران و پادوان اویند که به پشتیبانی آن «استاد فراماسون» و «علامه شهیر!!» از خوان یغمای خزانه دولت، پول های گزاف و بی حساب به عنوان «حق تألیف و تحقیقات علمی» می برند و یک کار علمی درست و بامعنی انجام نمی دهند. حتی دانشمندِ یهودی- آلمانیِ انگلستان پناه به نام «هنینگ» که مانند بسیاری از همکاران دیگرش، دشمن ایران و ایرانی بود، به کوشش های پیگیر تقی زاده از دولت ایران پول های هنگفتی دریافت نمود و صدها جلد کتاب از سوی وزارت فرهنگ ایران برایش فرستاده شد که به اصطلاح «لغت نامه اشتقاقی» برای زبان فارسی بنویسد. او همه آن پول ها را خورد و آن کتاب ها را هم برد وبه جبران یاری های تقی زاده «ران ملخ» را منتشر کرد!

از سخن خویش دور نشویم. سخن در باره تقی زاده است که هیچ آدم بیداردل، بی غرض و رادمردی را ندیدیم که از او به نیکی یاد کند. شگفت این که همان گروه آتش بیاران و هواخواهان که گفتیم، چون به خلوت می رفتند از این فرد ریاکار پول پرست که حتی چنان که می گویند در انگلستان خانه و زندگی داشت و به ظاهر خود را کم چیز می نمایاند، بیزاری می جستند.

کسی که از ناآگاهی ملت ایران و پشتیبانی دستگاه های سیاسی انگلستان به همه جا رسیده، این عبارت ورد زبانش بوده و دهان به دهان از وی شنیده شده است که: «اخلاق ملی ایرانیان به حدی فاسد شده که یا چنگیز باید ظهور کند تا مردم ایران را قتل عام سازد یا کوه دماوند آتشفشان کند و این مردم را نابود سازد!». گویا او فراموش کرده است که ملت ایران هر عیبی داشته باشند، خدمتگزار و خیانتکار را به خوبی از هم باز می شناسد و دست کم پاس خدمتگزاران خویش را نگه می دارد.

خائنِ خائف
باری، تقی زاده حالت مجرمی را داشت که از آشکار شدن دفتر زندگی اش، همیشه اندیشناک بود و از همین رو پیوسته کوشا بود تامبادا کسانی دانستنی های خود را در باره وی آشکار کنند.

کوتاه سخن: دفتر زندگی این مرد ،سراسر فریب، ریاکاری، نیرنگ، ناباوری به هر اصل اخلاقی، ملی و شرافت انسانی است. به قول محمود محمود: «این مرد کسی است که دین را از او گرفتند و هیچ مبنای اخلاقی را جانشین آن نکردند». به ایران و ملت ایران خیانت کرده است. چه خوش گفت آن کس که در باره اش دادسخن داد: «مادر دهر چنین خائنی نزاد!».

آخرالامر بیشترین بهره برداریِ دولت انگلیس از این جیره خوارِ دست نشانده درسال ۱۹۳۳ ،که او را در مقام وزارت دارایی قرار بودند، به ثمر رسید و او با شرکت مستقیم در خیانت تحمیل قرارداد نفت ۱۹۳۳ ،ضمیر خویش رانمایان ساخت. او بعدها جز اقراری عاجزانه، راهی برای برائت خود نداشت، چنان که در مجلس ۱۵ تنها چیزی که برای تبرئه خود و رضاشاه از آن خیانت عظیم اظهار داشت این بود: «ما چند نفر مسلوب الاختیار به تمدید راضی نبودیم، لیکن هیچ چاره ای نبود!».

دکترمحمد مصدق در نطق خود در جلسه ۲۷ فروردین ۱۳۳۰ مجلس شورای ملی با توجه به این اظهارات تقی زاده و اشاره به مکاتباتی که او قبلاً با تیمورتاش داشته است، با قرائت متن یکی از این نامه ها در تاریخ ۱۹ آذر ۱۳۰۸ به درستی یادآور شد که تقی زاده خوب می دانست غرض کوتاه کردن دست کمپانی از نفت نیست، بلکه تمدید و تثبیت قرارداد است. همچنین دکتر مصدق در جلسه مورخ ۷/۸/۱۳۲۳ مجلس زیان این قرارداد را شانزده میلیارد و یکصد و بیست و هشت هزار ریال به ضرر ملت ایران برآورده کرده است.(۲)

فریب با کلمات و جملات
تقی زاده با نیروی لفاظی و با کمک مطالعات خود در مجلس اول- که بیشتر نمایندگانش کاسب و عوام بودند- زود خودنمایی کرد و نطق های پرحرارت او، اسباب شهرت و ترقی وی شد. تقی زاده تغییرات سیاسی ایران و موقعیت زمان را با هوشمندی درک کرد و خود را با آن تغییرات که بیشتر به وسیله سیاست نیرومندِ همسایه جنوبی رهبری می شدـ هماهنگ ساخت و راه پیشرفت خود را هموار کرد.

تقی زاده هنگام تنظیم متمم قانون اساسی، با مداخله روحانیون در مجلس برای نظارت و انطباق قوانین با موازین شرعی مخالفت کرد و از همین زمان نام او بر سر زبان ها افتاد و گروهی از روحانیون و مردم اعتقادات مذهبی او را سست و بی پایه دانستند و او را بی دین خواندند.

هنگامی که مجلس در کار پیشرفت و تثبیت قدرت حکومت پارلمانی بود و انگلیسی ها با ناخشنودی از موفقیت مجلس، برای طرد محمدعلی شاه و درهم ریختن قزاقخانه مصمم بودند و انجمن های خلق الساعه در هر سو تشکیل می شد، انجمن آذربایجان نیز فعالیت شدید خود را آغاز کرده بود و تقی زاده رهبری این انجمن را برعهده داشت.

او جوانان مجاهد انجمن را بر ضد محمدعلی شاه و درباریان تحریک می کرد و در منزل خود اسلحه خانه ترتیب داده بود و در مجلس سخنان تندی بر زبان می راند و مخصوصاً به اطرافیان شاه و دوستداران سیاست روس سخت می تاخت. او انقلابی نمایی می کرد، ولی تندروی ها و ناسزاگویی هایش بیشتر در گسترش تشنج و تشدید اختلاف شاه و مجلس اثر می گذاشت و اتفاقاً این همان هدفی بود که انگلیس ها در ایران دنبال می کردند، از این رو تقی زاده به داشتن روابط پنهانی با عمال سفارت متهم بودد.

پیش از آن که مشیرالدوله کابینه خود را معرفی کند، گروهی از تندروان و آزادی خواهان افراطی مجلس نزد شاه رفتند و به انتخاب او اعتراض کردند. شاه گفت: «به ناصرالملک گفتم اظهار عجز کرد، نظام السلطنه را در نظر داشتم، هم وجودش برای فارس لازم است هم تا وصول او به تهران دولت بلاتکلیف بود و با وضعی که پیش آمد، دولت باعث شدن ناامنی شد و در انتخاب مشیرالسلطنه هم نظر خاصی نبوده. شما هم امتحان کنید اگر خلافی دیدید بگویید تغییر می دهیم».

در این پاسخ شاه ملایمت و حسن نیت بسیاری نهفته بود، اما نمایندگانی که حسن نیت نداشتند یا از استبدادخویی مشیرالسلطنه می ترسیدند آرام ننشستند. عاقبت مشیرالسلطنه روز ۶ شعبان کابینه خود را به مجلس معرفی کرد. هنگام معرفی کابینه تقی زاده پرسید: «پروگرام شما چیست؟» مشیرالسلطنه معنی «پروگرام» را نفهمید و گفت: «بعد از آن که قانون وزارت داخله تهیه شد، بر طبق آن رفتار خواهد شد!».

سعدالدوله، وزیر خارجه در میان حرف رئیس الوزرا دوید و گفت: «مجال تهیه پروگرام نداشتیم، بعد می دهیم». چند نفر بر مشیرالسلطنه ایراد گرفتند که چرا معنی پروگرام را ندانست! اما این خرده گیری بر نماینده ای می سزید که این کلمه لاتین را که در آن زمان غیرمأنوس بود برای فضل فروشی بر زبان راند! به هر حال حکومت مشیرالدوله در برابر کارشکنی تندروان مجلس مقاومت نکرد و مجلس بدون جلب نظر شاه، ناصرالملک را برای زمامداری درنظر گرفت. مشیرالسلطنه روز نهم رمضان کناره گیری کرد.

یک بام و دو هوا!
به اقرار خود تقی زاده در دوره اول مجلس شورا، اگر با شاه مدارا می شد، امکان سازش منتفی نبود و حوادث ناگوار بعدی پیش نمی آمد، ولی با تحریکات سیاست خارجی به منظور آماده کردن موجبات اجرای قرارداد ۱۹۰۷ و اغراض و تندروی های بی موقع بعضی از آزادی خواهان، مدارا غیرممکن شده بود.

آنگاه که انگلیس و روس در بمباران مجلس توافق کردند، تقی زاده به وسیله مراکز سیاسی از این تصمیم مطلع شد و به همین دلیل، چند روز پیش از بمباران مجلس عجولانه منزل خود را از جلوی بهارستان به یکی از کوچه های پشت مجلس تغییر داد تا از دسترس مأموران دولتی دور باشد!

او روز قبل از بمباران در مجلس نطق پرحرارتی کرد و از حادثه ای که ممکن بود پیش بیاید سخن راند و به عبدالحسین خان معزالملک (تیمورتاش) و ابوالفتح زاده- دو افسر نوجوان و پرشور که به خدمت گارد مجلس درآمده بودند- دستوراتی داد و شب قبل از بمباران هم در مجلس بین مجاهدان تفنگ و فشنگ توزیع می کرد و به قول کسروی خواهان جنگ بود، ولی روز بمباران که پارلمان از آغاز صبح جلسه علنی داشت تمارض کرد و در مجلس حاضر نشد.

او با آنکه ریاست انجمن آذربایجانی ها و سرپرستی گروه بزرگی از مجاهدان را داشت و در خانه خود تعدادی اسلحه ذخیره کرده بود و جمعی فدایی و مجاهد مقیم خانه او بودند، از مخفی گاه خود بیرون نیامد و شایع شد که از همان جا با «ماژراستوکس» وابسته نظامی سفارت که دستوری در این کار داشت، تماس گرفت و با لباس مبدل و تغییر «عمامه» به «شاپو» به اتفاق سیدحسن، مدیر حبل المتین و مساوات و تربیت و چند نفر دیگر به همراهی خادمان سفارت انگلیس، در یک درشکه که آن هم احتمالاً درشکه سفارت بودـ به سفارت انگلیس پناه برد.

استوکس در باره پناهندگی تقی زاده در گزارش خود نوشته است: «اگر تقی زاده و همراهانش را پناه نمی دادیم، بدون شک دستگیر می شدند و بدون محاکمه به قتل می رسیدند!». البته تقی زاده برای پاس جان خود حق داشت از هر وسیله ای استفاده کند، اما چرا سفارت به گرفتاری و تبعید و قتل دیگر آزادی خواهانی که به باغ شاه رفته بودند اهمیت نداد؟ معلوم نیست.

پس از پناهنده شدن گروهی از مشروطه چیان به سفارت انگلیس، سفارت به دستور شاه محاصره شد. شاه و دولت انگلیس هر دو به هم اعتراض کردند. شاه به مداخلات آشکار و بی رویه عمال سفارت در امور داخلی ایران و حمایت آنان از مخالفان و دولت انگلیس به محاصره سفارت معترض بودند. شاه تحویل پناهندگان را از سفارت می خواست و سفارت تأمین امنیت آنان را از شاه.

مذاکرات طولانی شد و عاقبت امیربهادر و حشمت الدوله و سپس علاءالسلطنه، وزیر خارجه و سلطان علی خان وزیر دربار (وزیر افخم) به سفارت رفتند و از این که سفارت محاصره نظامی شده بود عذر خواستند. سفارت هم قول داد دیگر کسی را راه ندهد. در آغاز شاه به وسیله فرستادگان، تقی زاده و یارانش را تأمین داد و تحویل آنها را خواست، اما سفارت این تأمین را نپذیرفت و چندان اصرار ورزید که قرار تبعید آنان داده شد.

چند روز هم برای کم و زیاد مدت تبعید گفتگو کردند. شاه می خواست مدت تبعید تقی زاده ده سال باشد، سفارت با اصرار و سرسختی مدت را به یک سال و نیم کاهش داد و از مدت تبعید دیگران هم به همین نسبت کاست و برای آنان از شاه خرج سفر هم گرفت!!

مروری بر زندگی «سیدحسن تقی زاده »عامل اصلی قتل شیخ شهید

تقی زاده در فرنگ
تقی زاده در نیمه های سال۱۳۲۶ق با چند تن از همراهانش از تهران تبعید شد. به طوری که نوشته اند او و یارانش را غلام های سفارت پاسداری می کردند و در جلوی کالسکه آنان، پرچم سفارت انگلستان در اهتزاز بود تا از گزند دولتیان و مخالفان در امان باشند! معاضدالسلطنه که خود به تنهایی به سفارت انگلیس گریخته بود همراه این گروه بود. در رشت «رابینو» کنسول انگلیس از آنها پذیرایی کرد و به خصوص در پذیرایی تقی زاده تشریفات خاصی قائل شد. تقی زاده پس از چند روز عازم انزلی (بندر پهلوی) شد و از آنجا به سوی باکو و تفلیس رهسپار شد و به جانب اروپا رفت و از وین به پاریس سفر کرد. پس از چند هفته به لندن رفت.

در لندن به اتفاق معاضدالسلطنه به عنوان دو نماینده تبعیدشده ایران، مقاله ای در شماره ۱۵ اکتبر ۱۹۰۸ «تایمز لندن» نوشت و از فجایع دربار و قزاقان و هماهنگی سفارت روس با اقدامات ارتجاعی شاه آنچه را که خواستند بر زبان آوردند، ولی از فجایع انگلیس ها و سازشکاری آنها با روس ها علیه مصالح و منافع ملت ایران سخنی به میان نیامد.

هنگام ورود ممتازالدوله به لندن، تقی زاده با دستیاری «ادوارد براون» برای ممتازالدوله یک مصاحبه مطبوعاتی ترتیب داد و ممتاز به عنوان رئیس مجلس شورای ملی ایران حرف هایی زد و مقداری ناسزا به روس ها و محمدعلی شاه نثار کرد، ولی او هم از مداخلات بی حساب و بی جای سفارت انگلیس حرفی به میان نیاورد، یعنی به پسند «ادوارد براون» حرف زد، زیرا دولت انگلیس خود را حامی جنبش های آزادی خواهانه معرفی می کرد. از این پس تقی زاده بین پاریس و لندن رفت و آمد می کرد و در مجامع آزادی خواهان و مخالفان محمدعلی شاه شرکت و فعالیت می کرد و ادوارد براون و مسترلنج (رئیس کمیته ایرانیان مقیم لندن) به او کمک می کردند. در همین اوقات بعضی از آزادی خواهان و یاران تقی زاده مانند معاضدالسلطنه و دهخدا راه خویش را از او سوا کردند و در پاریس و سوئیس جداگانه به تلاش های آزادی خواهانه خود ادامه دادند. تقی زاده در این هنگام به عضویت انجمن آسیایی لندن در آمد و این برای او یک امتیاز بود.(۳)

تقی زاده در هنگامی که اولتیماتوم روس ها احساسات پرشور ملی مردم ایران را تحقیر می کرد، به وسیله کاغذ و تلگراف به رجال ایران توصیه می کرد در برابر اولتیماتوم روس ها تسلیم شوند. در اینجا می بینیم که باز هم خواست تقی زاده با نظریه دیپلمات های انگلستان یکی است. او در نامه ای که به خط خودش به تهران فرستاده است، تأکید می کند «مقاومت فعلی با قشون متجاوز روس نکنید و باید اکتفا به مقاومت بطئی که همان بایکوت و عدم قبول مطالب است کنید». باری در این سال ها تقی زاده بیشتر اوقات بین استانبول، لندن و پاریس رفت و آمد داشت و با «ادوارد براون» و «لنچ» و حسینقلی نواب که از سرسپردگان دولت انگلستان بود و حتی گفته اند تابعیت کشور انگلستان را قبول کرده است، در تماس بود .

لنچ صلاح می دید که تقی زاده در لندن بماند و مخارج او را هم تکفل کرد. پول هایی را که لنچ به ایرانیان «آنگلوفیل» می داد از بودجه محرمانه وزارت خارجه انگلستان بود، ولی برحسب ظاهر به نام جمعیت ایران که بنیانگزارش لنچ و براون بودند، داده می شد. این «محبت های بی دریغ چندان بود که تقی زاده در دوره دوم مجلس شورا از مساعدت های سخاوتمندانه آنها- برابر صورت مجلس در بایگانی مجلس- تشکر کرد».

تقی زاده در نامه ای که در تاریخ ۲۷ مارس ۱۹۱۳ (۲۴/۱۳۳۱ق) از استانبول به مشیرالملک وزیر مختار ایران در لندن نوشته بود، قول و قرار با «لنچ» را برای تکفل مخارج و معیشت خود در لندن صریحاً تأیید کرده است . عین نامه تقی زاده در کتاب اسناد سیاسی دوران قاجاریه چاپ و متن آن به خط خود تقی زاده است. به هر حال او چندی به اتفاق نواب به اسپانیا رفت و به وکالت دوره سوم هم انتخاب شد، ولی به ایران نیامد و به دعوت یکی از وابستگان وزارت خارجه امریکا، (هرکس) عازم اتازونی شد.

تقی زاده در دوره دوم مجلس
تقی زاده در دوره دوم از تبریز و تهران بار دیگر به وکالت مجلس برگزیده شد. وی وکالت تهران را رد و وکالت تبریز را قبول کرد و در جلسه های اول مجلس دوم ،از مجاهدان و کشتگان راه آزادی و مجاهدان! قفقازی و ارمنی و گرجی قدرشناسی کرد و از مساعدت کمیته ایران در پاریس و انجمن ایرانیان لندن و همداستانی های سخاوتمندانه! «مستر براون» و «مستر لنچ انگلیسی» تشکر کرد. منزل تقی زاده در این دوره هم محل تجمع افراد مسلح و مشکوک بود و به درو دیوار اتاق های آن اسلحه آویزان بود .

معلوم نبود او، این افراد و تجهیزات را برای چه می خواست؟ در این دوره که با سعی ناصرالملک کار حزب بازی در پایتخت رونق گرفته بود، جمعی که تندرو، ساختارشکن و معتقد به زیر و رو کردن شالوده های کهن بودند، در صف حزب دموکرات جای گرفتند و تقی زاده لیدر پارلمانی آنها شد. بیشتر رهبران این گروه، متهم به همکاری با سیاست انگلستان بودند و کسانی چون حیدر عمواوغلی تروریست قفقازی و عضو حزب سوسیال دموکرات قفقاز نیز در رأس حزب دموکرات قرار گرفتند.

گروه دیگر دسته های محافظه کار بودند که اصلاح تدریجی امور را با حفظ سنن و آداب مذهبی و ملی می خواستند و به «اعتدالی» نامبردار شدند. لیدر پارلمانی این حزب سیدمحمدصادق طباطبایی بود. دموکرات ها برای آن که قدرت های ارتجاعی را درهم بشکنند و راه زمامداری مطلق و اجرای برنامه های انقلابی خود را هموار سازند، با متنفذانی چون سیدعبدالله بهبهانی و سپهدار مخالف بودند و به خصوص با نفوذ روحانیت به جدال برخاستند. سردار اسعد هم آنان را تقویت می کرد. کشمکش این دو گروه پارلمانی، بیشتر جنبه اغراض شخصی و جاه طلبی داشت و وقت مملکت را در آن زمان حساس تحول اجتماعی به هدر می داد.

سیدعبدالله بهبهانی در مجلس مانعی قوی برای پیشرفت مقاصد دموکرات ها بود، به همین دلیل حملات دموکرات ها بیشتر متوجه وی می شد و تقی زاده هم در مخالفت با سیدعبدالله تندروی می کرد. در آن هنگام اعتدالی ها با ستارخان و باقرخان نزدیک بودند و ستارخان و باقرخان دونیز از رفتارهای تقی زاده رضایت نداشتند؛ همچنان که تقی زاده از آنان رضایت نداشت، تا آنجا که باقرخان سالار ملی در «انجمن احرار» سخن راند و نمایندگان تندرو مجلس از جمله تقی زاده را تهدید کرد و گفت: «من خودم می روم مجلس و دست چند نفر از وکیلان را از مجلس بیرون می کشم!».

اختلاف بین اعتدالیون و افراطیون بالا گرفت. در نتیجه عناصر افراطی درصدد از بین بردن مؤثرترین چهره های مشروطه خواه که در دوران قبل از صدور فرمان، فعالیت بزرگی داشتند و اکنون جزو اعتدالیون بودند، برآمدند. اولین قرعه به نام آقاسیدعبدالله بهبهانی افتاد و او که تنها مرد مبارزه با دسته افراطی به شمار می رفت در روز ۸ رجب ۱۳۲۸ ترور شد.

پس از ترور بهبهانی، جامعه مسلمان ایران و همه روحانیون علیه مشروطیت و آزادی خواهان به پا خاستند. سیدمحمدکاظم یزدی که از مراجع تقلید شیعه و مقیم نجف بود، پس از شنیدن خبر کشته شدن «شیخ فضل الله نوری» و ترور «بهبهانی» از جنایاتی که در ایران علیه پیشوایان مذهبی می شد، آن قدر متأثر شد که همواره می گفت: «ایرانی ها دین ندارند»، ولی آنها که از کنه این جنایات آگاهی داشتند، می دانستند که ترور و آدم کشی های اواخر مشروطیت به دستور «کمیته دهشت» که یکی از شعب «انجمن آذربایجان» در تهران بود، صورت می گرفت. در رأس این انجمن، سیدحسن تقی زاده و در رأس کمیته دهشت «حیدرعمواوغلی» قرار داشت.

پس از ترور بهبهانی « آیت الله آخوند ملاکاظم خراسانی» که خود از مشروطه خواهان بنام بود، به اتفاق «آیت الله سیدعبدالله مازندرانی» حکم تفسیق تقی زاده را صادر و به مجلس ابلاغ کردند. این تلگراف که از بایگانی مخصوص مجلس شورای ملی گرفته شده، عیناً نقل می شود: «مقام منیع نیابت سلطنت حضرات حجج الاسلام دامت برکاتهم.

مجلس محترم ملی. کابینه وزارت سرداران (کذا)… چون ضدیت مسلک سیدحسن تقی زاده که جداً تعقیب کرده است با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه بر خرد و اعیان ثابت و از مکنونات فاسده اش علناً پرده برداشته شده است، لذا از عضویت مجلس مقدس ملی و قابلیت امانت نوعیه لازمه این مقام منیع بالکلیه خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است.

منعش از دخول در مجلس ملی و مداخله در امور مملکت و بر ملت و عموم آقایان علمای اعلام و اولیا امور و امنا دارالشورای کبرای و قاطبه امرا و سرداران عظام و آحاد عساکر معظمه ملیه و طبقات ملت ایران ایدهم الله العزیز واجب تبعیدش از مملکت ایران فوراً لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت علیه السلام به جای او امین دین پرست و وطن پرور ملت خواه صحیح المسلک انتخاب فرموده و او را مفسد و فاسد مملکت شناسند و به ملت غیور آذربایجان و سایر انجمن های ایالتی و ولایتی هم این حکم الهی عزاسمه را اخطار فرمایند و هرکس از او همراهی کند در عین حکم است و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و بجمیع ما رقم قد صدر الحکم من الاحقر عبدالله مازندرانی قد صدر الحکم من الاحقر محمدکاظم الخراسانی بذلک».

در مجموع تقی زاده خود و مملکتش را به دولتی فروخته بود که «سرکوزاوزلی» وزیر مختارش بعد از ختم غائله ناپلئون و هزار گرفتاری که برای ایران تهیه کرده بود، در تاریخ ۲۵ اکتبر ۱۸۱۵ به وزیر خارجه دولت انگلیس می نویسد: «عقیده صریح و صادقانه من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت حدود هندوستان است، در این صورت بهترین سیاست ما این خواهد بود که کشور ایران را در این حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری را مخالف آن تعقیب نکنیم».

تقی زاده همیشه از حد اعلای حقوق و مزایای ممکن برخوردار بود و مبالغ هنگفتی بابت تألیف کتب، از وزارت آموزش و پرورش و دانشگاه دریافت می کرد و چون بسیار مقتصد بود از مجموع اندوخته های خود سرمایه قابل توجهی جمع و داد و ستدهای بزرگی می کرد، اما همیشه تظاهر به نداری می نمود ! و هیچ وقت در امور خیریه شرکت و هرگز درمانده ای را دستگیری نکرد.

وی از سهام شرکت چاپ افست که در زمان خود جزو بزرگ ترین شرکت ها بود، ۴۵ سهم داشت و هر ساله بابت سود سهام خود ،مبلغی عایدی داشت و از بنگاه ترجمه و نشر کتاب هم حقوق مکفی دریافت می کرد. وی تنها با همسر خود زندگی می کرد و فرزند نداشت و به گفته خودش «خداوند او را از نعمت پدر بودن محروم کرده بود».

پی نوشت ها:

از کتاب خلقیات ما ایرانیان، جمال زاده ص ۴ ۱۴۳.

کتاب نطق های دکتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی.

از کتاب رهبران مشروطه، تألیف صفایی.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.