تحلیل جامعه شناختی آیت الله مصباح یزدی از انحرافِ خواص و مردم در عصر امام حسین(ع)؛
تبلیغ، تطمیع و تهدید؛ سه ابزار مهم سیاستمداران برای ایجاد انحراف در جوامع/ ضعف ایمان، زمینه اجتماعی انحراف جامعه است

0 ۲۳۶

گرچه نمی توان برای پدیده های و ظهور و افول تحولات اجتماعی، بسترها و زمینه های معدود و محدودی تعریف کرد اما داده های تاریخی، کلیاتی از عوامل بروز و ظهور این حوادث برای ما ترسیم می کند.امام حسین ع در حدیثی وضع دینداری جامعه آن روز را چنین ترسیم می کند: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ مردم بردگان دنیا هستند و دین مانند لیسه ای بر زبانشان است. مادامی که دنیا و معاششان دایر باشد، از دینداری دم می زنند و هنگامی که امتحان آنان را جدا می کند، دین داران اندک می شوند. مدعیان دین داری فراوان اند، ولی تا زمانی بر این ادعای خود پایدار هستند که دین به دنیایشان صدمه نزد. اما اگر مجبور باشند میان دین و دنیا یکی را برگزینند و با حفظ دین دنیا از دستشان برود، دین داران اندک شما خواهند بود. از سویی، کسانی که ایمانی ضعیف دارند؛ در معرض این خطرند که شیاطینی مانند ابوسفیان ازآنان به خوبی سوء استفاده کنند.این ضعف،به خصوص در منطقه شام که مردم آن فاقد مربیان دینی بودند،بیشتر مشهود بود؛ به طوری که داستانهای عجیبی درباره نادانی و جهالت آنان در تاریخ ثبت شده است.حتی در مدینه نیز– که مردم در سایه پیغمبر اکرم(ص) تربیت شده بودند و هنوز مدت زیادی از وفات ایشان نگذشته بود– واقعه غدیر به فراموشی سپرده شد. اینها و پاره ای موارد دیگر، زمینه هایی بود که معاویه برای رسیدن به اهداف خویش از آنها بهره می برد. تحلیل جامعه شناختی انحراف معرفتی مردم زمان امام حسین(ع) از مباحث بسیار مهمی است که جامعه ما دچار آن نشود. این بخش در قالب پرسش و پاسخ از مباحث عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی تنظیم نموده تا برای مخاطبان محترم دارای جذابیت بیشتر باشد.

جناب آقای مصباح در ابتدا سوال خود را با پرسش از فلسفه عزاداری برای سیدالشهدا(ع) شروع می کنم. لطفا در مورد فلسفه عزاداری بصورت مختصر عاشورا توضیح داده و بعد از پاسخ به این پرسش به موضوع عوامل انحراف جامعه نبوی و ابتلا به ریزش دینی شدید تا اوج قتل امام معصوم به عنوان محور هدایت بشری بپردازیم.
بله سؤال پیش می آید که چرا باید برای سیدالشهداء(علیه السلام) عزاداری کنیم؟ و بعد این سؤال مطرح می شود که چرا در میان ائمه اطهار(علیهم السلام)بیش تر توجهات به سیدالشهداء(علیه السلام) معطوف است و عمده عزاداری ها برای ایشان و به نام آن حضرت انجام می شود؟ و چرا در روایات برای سیدالشهداء(علیه السلام) ویژگی های خاصی ذکر شده است؟ و چرا این توجهات و عزاداری ها در فرهنگ شیعه جایگاه خاصی را به خود اختصاص داده است؟ این سوال پاسخ مفصلی می طلبد که مختصر می توان بیان داشت: حوادث گذشته هر جامعه می تواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد. تجدید آن خاطره ها در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند.

اگر حادثه مفیدی بوده است و در جای خود منشأ آثار و برکاتی به شمار می رفته است، بازنگری و بازسازی آن نیز می تواند مراتبی از آن برکات را داشته باشد.علاوه بر این، در همه جوامع انسانی مرسوم است که به نوعی، از حوادث گذشته خود یاد می کنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام می گذارند. خواه مربوط به اشخاصی باشد که در پیشرفت جامعه خود مؤثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کسانی باشد که از جنبه سیاسی و اجتماعی، در رهایی ملت خود نقش مؤثری داشته اند و «قهرمان ملی» بوده اند. همه عقلای عالم برای این گونه شخصیت ها آیین های بزرگداشتی را منظور می کنند.

این کار بر اساس یکی از مقدس ترین خواسته های فطری است که خدا در نهاد همه انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسی» تعبیر می کنیم. لذا این خواسته فطری همه انسان ها است که در برابر کسانی که به آن ها خدمت کرده اند حق شناسی و شکرگزاری کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند.

علاوه بر این، یاد آن خاطره ها، در صورتی که در سعادت جامعه تأثیری داشته، می تواند عامل مؤثر دیگری را در زمان بیان خاطره ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید می شود.از آن جا که معتقدیم حادثه عاشورا حادثه عظیمی در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین کننده ای در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازی این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب می گردد تا بتوانیم از برکات آن در جامعه امروز نیز استفاده کنیم. این جواب را به طور کلی می توان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع کرد که زنده نگه داشتن یاد بعضی از خاطره ها و بازسازی برخی از حوادث که در گذشته اتفاق افتاده است، کار عاقلانه ای است که منافع و مصالحی را برای جامعه تأمین می کند. همان طور که اصل آن حادثه تأثیر مفیدی در جامعه آن روز داشته، تجدید خاطره و بازسازی آن نیز می تواند آثاری متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول که «چرا باید یاد عاشورا را زنده نگه بداریم؟» به همین اندازه بسنده می کنیم.

اما وقتی سؤال عمیق تر بررسی شود طبعاً این پرسش مطرح می شود که چرا باید شرایطی پیش بیاید که علی رغم آن که زمان زیادی از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نگذشته بود، نوه عزیز او به این صورت فجیع به شهادت برسد؛ به صورتی که اگر نگوییم در تاریخ بی نظیر است، می توان گفت بسیار کم نظیر است. شاید بخشی از حوادث آن را بتوان در تاریخ یافت، اما نمونه ای از حوادث کربلا را به صورت یکجا در هیچ موردی نمی توان دید.

در تاریخ، نمونه این مجموعه مصیبت ها را که در ظرف چند روز پی در پی اتفاق افتاده باشد، سراغ نداریم. اگر به روایت قطعی تاریخی توجه کنیم می بینیم بسیار رفتارهای قساوت آمیز، بی رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانیت و حتی دور از خوی عربی انجام شده است. آخر عرب ها در میان اقوام دنیا ویژگی هایی را به خود اختصاص می دهند و به آن می بالند و آن ها را از صفات برتر خود می دانند و کمابیش نیز این طور است. مثلاً مهمان نوازی برای عرب ها یک صفت شناخته شده و ثابت است. این صفت از قدیم برای عرب ها شناخته شده بود و حالا هم همین طور است. صفت ممتاز و خوی پسندیده ای است که اعراب دارند. البته بسیاری از مردمان دیگر هم که به صورت قبیله ای و ایل نشینی زندگی می کنند این صفت را دارند. امّا شاید در عرب ها از قدیم این صفت برجسته تر بوده است.

اگر کسی بر عربی وارد شود و چیزی از او نخورد، نیاشامد، تناول نکند، این به منزله جنگ با او تلقّی می شود! آن قدر پذیرایی از مهمان را لازم می دانند که اگر کسی بر آن ها وارد شود، حتماً باید چیزی تناول کند. با توجه به این صفت عرب، آن ها از یک گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت می کنند، ولی حتی از دادن یک جرعۀ آب به طفل شش ماهۀ آن ها امتناع می کنند. این قساوت را در کجای تاریخ می توان یافت؟ چرا این مصیبت ها اتفاق افتاد؟ چطور شد که این حادثه عظیم، این مسائل غیر قابل وصف و غیر قابل هضم که تصوّر آن مشکل است و انسان به سختی می تواند باور کند که چنین چیزهایی واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته این سؤال برای هر کسی ممکن است مطرح شود، طبعاً برای نوجوانی که تازه با این مسائل آشنا می شود، بصورت جدی تر مطرح می شود، که چرا این گونه شد؟ آیا عدّه ای دشمنانِ کافر از خارج مرزهای اسلامی این حوادث را آفریدند؟ آیا آن ها که با فرزندان پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) به این صورت برخورد کردند،از کفار، از مشرکین یا از مذاهب دیگر بودند؟ یهودی بودند یا نصرانی بودند؟ تاریخ می گوید خیر، چنین چیزی نبود. هیچ کس تا حالا نگفته است که یهودیان آمدند حادثه کربلا را آفریدند، با این که قرآن می فرماید: «أَشَدُّ النّاسِ عَداوَهً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُود»[۲]؛ ولی هیچ کس نگفته است که این حادثه را یهودیان ایجاد کردند و قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) یهودی بودند، هیچ کس نگفته است که قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) نصرانی بودند، هیچ کس نگفته است که قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) زرتشتی بودند و هیچ کس نگفته است که قاتلان سیدالشهداء(علیه السلام) مشرک بودند. چطور شد که مسلمان ها خودشان اقدام به چنین کار پستی کردند، یک چنین گناه بزرگی و یک چنین جنایت نابخشودنی را مرتکب شدند؟

به نظر حقیر نیز یکی از سؤالات مهم، تحلیل روانشناختیِ اجتماعی از جامعه نبوی است که از خدمت حضرتعالی پرسیدم.به نظر حضرتعالی «چه شد که مردم مسلمان، با فرزند پیامبر اسلام به جنگ برخاستند؟» زمینه هایی شروع جنگ با ولی خدا توسط جامعۀ مدعی دینداری که به مناسک عبادی نیز متعهد بودند،به حدی از انحراف نظری و عملی رسیده که دست به جنایت بزرگ یعنی قتل محوریت هدایت بشری،امامِ مسلمین می زنند؟
سؤال بسیار مهم و بجایی است، و جا دارد که جوابی روشن و تفصیلی به آن داده شود. به عنوان مقدمه برای رسیدن به جواب کامل، باید حداقل تاریخ صدر اسلام از زمان ظهور پیامبر(صلی الله علیه وآله) و سپس زمان خلفا را مرور کنیم و برای این که به جواب روشن و قانع کننده ای برسیم باید آن تاریخ را به صورت تحلیلی بررسی کنیم.ما در اینجا به صورت اجمالی در مورد «علل حادثه کربلا» مطالبی را مطرح می کنیم.

در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در میان مسلمانان کسانی بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلی از روی کراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتی آمده و حتی سوره ای به نام «منافقون» داریم، و در موارد متعددی در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان می کنند و دروغ می گویند، و حتی براظهار ایمان قسم می خورند: «اِذا جائَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقینَ لَکاذِبُونَ»[۳]، تا آخر سوره. و موارد فراوانی از آیات دیگر درباره وجود این گروه در میان مسلمانان و این که به صورت واقعی ایمان نیاورده بودند. قرآن حتی آن کسانی را که ایمان ضعیف و متزلزلی داشتند، نیز گاهی جزء منافقان به حساب می آورد. مثلاً در یک جا در وصف آنان می فرماید:

«… وَ اِذا قامُوا اِلی الصَّلوهِ قامُوا کُسالی یُراءُونَ النّاسَ وَ لایَذْکُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَلیلا»[۴]، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت می کنند؛ در مسجد نماز می خوانند اما کسل و بی حال هستند و از روی ریاکاری است و در دل به خدا توجه نمی کنند مگر اندکی. به هر حال این آیه نشان می دهد که مرتبه ای از توجه را داشته اند. شواهد زیادی هست که قرآن کسانی را که ایمان ضعیفی داشتند و ایمان آن ها به حد نصاب نمی رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. گروهی از ایشان کسانی بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)علی رغم دشمنی ها و کینه توزی های فراوانی که کرده بودند دست محبت بر سر این ها کشید، و آنان را «طُلَقاء» یعنی «آزاد شدگان» نامیدند، بسیاری از بنی امیّه از این ها هستند.

آنان بعداً در بین مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولی بسیاری از ایشان ایمان واقعی نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلا به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) حسد می بردند: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه»[۵] بعضی از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانی! شواهدی وجود دارد که وقتی نام پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) را در اذان می شنیدند، ناراحت می شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر(صلی الله علیه وآله) می گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمی بود، در خانواده فقیری بزرگ شد، حالا به جایی رسیده که در کنار اسم خدا نام او را می برند، و از این وضعیت ناراحت می شدند.

به هر حال بعضی از آنان بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه وآله) در حدود بیست و پنج سال به منصب هایی در جامعه اسلامی رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید. خوب، می دانید قبل از این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حکومت ظاهری برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوّم به عنوان یک عامل، یک والی یا به اصطلاح امروزی استاندار منصوب شده بود؛ و بعداً از طریق خلیفه سوّم کاملا تأیید و تثبیت شد. حتی چون خویشاوندی با خلیفه سوّم داشت اختیارات بیش تری به او داده شد.

لذا معاویه در شام دستگاهی برای خود فراهم کرده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار می رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش تر با رومی ها در تماس بودند و بسیاری از آن ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایی و حاکمی که در طول ده ها سال بر آن ها حکومت کرده بود،آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامی را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند. معاویه هم چندان علاقه ای به این که آنان اسلام را به خوبی یاد بگیرند، نداشت. او می خواست ریاست و سلطنت کند؛ کاری نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالأخره بعد از این که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت ظاهری رسیدند، معاویه به «بهانه» این که علی(علیه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بنای جنگ با آن حضرت را گذاشت.

معاویه مدتی را در جنگ با امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذراند تا به کمک عمرو عاص و بعضی دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریشِ قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به کمک خوارج، جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین(علیه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حکمیّت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست خوارج به شهادت رسید.

بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(علیه السلام) رسید و امام حسن(علیه السلام) هم مدّت کوتاهی مبارزه ای را که امیرالمؤمنین(علیه السلام) شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدّتی، معاویه از زمینه هایی استفاده کرد و کاری کرد که امام حسن(علیه السلام) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودی به وقایع نزدیک می شویم. از این جا به بعد نقشه هایی که معاویه می کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران های گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرتری نسبت به طبقه متوسّط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانی نبوغی داشتند، حتماً باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانی به حساب آوریم. معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایی به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن ها «خلافت» بود، امّا در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتی بود. اصلا آن ها آرزوی کسری و قیصر شدن و برپایی چنین سلطنتی را داشتند. آنان برای برقراری و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایی را یافتند که می توانستند از آنها بهره برداری کنند.

جنابعالی زمینه های اجتماعی انحراف جامعۀ نبوی را چه می دانید؟
سه عامل مهم در این موضوع را دخیل می دانم.

۱. سطح فرهنگی جامعه؛ اوّلین زمینه، سطح نازل فرهنگی مردم بود. درست است که چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگی چیزی نیست که به این سادگی و سرعت از مدینه تا اقصی نقاط شام گسترش یابد و در اذهان مردم نفوذ پیدا کند. این که همه کاملا با فرهنگ اسلامی تربیت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به این سادگی ها تحقق یافتنی نیست. مخصوصاً وقتی حکومت منطقه در دست کسی مثل معاویه باشد. به هر حال، یکی از زمینه هایی که معاویه روی آن حساب می کرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.

۲. روح زندگی قبیله ای؛ یکی دیگر از زمینه های مورد استفاده معاویه این بود که روح زندگی قبیله ای در زمینۀ فرهنگی چنین اقتضا می کرد که اگر رئیس قبیله در کاری پیشقدم می شد، همه افراد قبیله و دست کم اکثریّت به راحتی به دنبال او راه می افتادند. این روحیه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی نمونه های فراوانی دارد. اگر رئیس قبیله ای به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) ایمان می آورد، به سادگی و بدون هیچ مقاومتی سایر افراد قبیله همه مسلمان می شدند؛ و اگر رئیس قبیله مرتد می شد، همچنان که بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اتفاق افتاد[۶]، به راحتی افراد قبیله هم به دنبال او از اسلام برمی گشتند. این تبعیت افراد قبیله از رئیس خود از زمینه هایی بود که معاویه روی آن حساب می کرد و از آن بهره برداری می کرد.

۳. ضعف ایمان؛ زمینه دیگر، ضعف ایمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام که مردم فاقد مربیان دینی بودند، این ضعف بیش تر مشهود بود. حتی در خود مدینه که مردم زیر نظر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تربیت شده بودند و هنوز مدتی از وفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نگذشته بود، داستان غدیر را فراموش کردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار که داستان های عجیبی درباره نادانی و جهالتشان در تاریخ ثبت شده است. این ها زمینه هایی بود که معاویه از آن استفاده می کرد:«جهالت مردم»، «نازل بودن سطح فرهنگ مردم»، «حاکم بودن روح قبیله ای»؛ در اصطلاح به این موارد «زمینه» می گویند.

جناب آقای مصباح! جنابعالی عواملِ انحراف جامعۀ نبوی را چه می دانید؟
سه عامل وجود داشت که معاویه از آن ها برای کار بر روی این زمینه ها استفاده می کرد. البته استفاده از این عوامل چیز تازه ای نیست، امّا معاویه آن ها را خوب شناخت و به خوبی از آن ها بهره برداری کرد. معمولاً همه سیاستمداران دنیا از قدیم الایّام تا جدیدترین دوران در دنیای مدرن از همین سه عامل استفاده می کرده و می کنند.

۱. تبلیغات؛ عامل اوّل تبلیغات است که همه سیاستمداران سعی می کنند به وسیله آن، افکار مردم را عوض کنند و به جهتی که می خواهند سوق دهند. از آن جا که فرهنگ ها و جوامع فرق می کنند، کیفیت به کار گرفتن عوامل تبلیغاتی نیز فرق می کند. آن روز عوامل تبلیغاتی در درون جامعه اسلامی مسأله اومانیسم، پلورالیسم یا … نبود، کسی به این حرف ها گوش نمی داد، اسلام حاکم بود. مردم به پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت های گوناگون از دین و حرف هایی از این قبیل هم خریدار نداشت. ولی عوامل دیگری بود که می توانستند در تبلیغات از آنها استفاده کنند.

از جمله ابزار تبلیغاتی مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ویژه شعر بود. شعر در میان اعراب آن عصر جایگاه بسیار مهمی داشت. همه شما کم و بیش می دانید معاویه سعی می کرد شعرای معروف و برجسته ای را به کار بگیرد تا اشعاری در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرایند و در میان مردم منتشر کنند. شاید یکی از برجسته ترین این شاعران، اخفل نصرانی بود. شاعر بسیار ماهری بود، و شاگردانی را برای این کار تربیت می کرد. اما بین کسانی که به اسلام بیش تر گرایش داشتند آنچه برای آن ها معتبر بود، قرآن و حدیث بود. لذا معاویه سعی می کرد کسانی را تقویت و تشویق کند که حدیث بسازند. ابوهریره یکی از حدیث سازان معروف است که خود علمای اهل تسنن درباره او کتاب ها نوشته اند. احادیث عجیبی جعل می کرد، و آن احادیث جعلی را به پیامبر(صلی الله علیه وآله)نسبت می داد. مردم ساده لوح هم زود باور می کردند. همین طور کسانی که آن زمان به نام قُرّاء نامیده می شدند. قاری بودن در آن زمان مقام مهمی بود، البته قرائت فقط این نبود که مثلاً با لحن یا با تجوید قرائت قرآن بکنند.علمای بزرگ دین را در آن زمان قاری می نامیدند و ایشان کسانی بودند که قرآن را به خوبی می خواندند و آن را تفسیر می کردند، مفاهیم قرآن را تبیین می کردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاویه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به کار می گرفت تا دستگاه تبلیغات منسجم و همه جانبه ای را به نفع خود به راه اندازد.

۲. تطمیع؛ عدّه ای را با استفاده از ابزار شعر، حدیث و قرآن فریب می داد، اما همه تحت تأثیر این تبلیغات نبودند. رؤسای قبیله ها را بیش تر از راه تطمیعِ دادن پست و مقام، هدایا، جوایز سنگین و کیسه های طلا فریب می داد و آن ها را مجذوب خود می کرد. یک سکه طلا امروز برای ما خیلی ارزش دارد، یک کیسه طلا، صد هزار دینار طلا و یا حتی یک میلیون دینار طلا چقدر ارزش دارد گفتن این ارقام آسان است. هنگامی که برای رئیس قبیله ای سکه های طلا را می فرستاد، کم تر کسی بود که در برابر آن سکه های طلا خاضع نشود. معاویه رؤسای قبایل را به این وسیله می خرید.

۳. تهدید؛ و بالأخره سایر مردم جامعه را هم با تهدید، مطیع خود می کرد. کسانی که مخالفت می کردند، به محض این که به معاویه بد می گفتند و انتقادی می کردند، فوراً جلب می شدند، آنان را کتک می زدند، زندانی می کردند، و در نهایت می کشتند. معاویه خیلی راحت با این سه عاملِ «تبلیغ» به وسیله شعرا، محدّثین و قرّاء، و عامل «تطمیع» نسبت به رؤسای قبایل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهدید» نسبت به سایر مردم، و به کار گیری این ابزارها جامعه را به سوی اهداف شیطانی خود منحرف کرد. معاویه جامعه شام را با این سه عامل و در سایه زمینه هایی که اشاره شد آن گونه که می خواست ساخت و اداره کرد.

این کار معاویه چه نتایجی داد؟ مردم چگونه تربیت شدند؟ مولفه های تربیت سیاسی و فرهنگی معاویه در قالب حکومت به مردم چه بود؟
ببینید! معاویه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اندکی هم در زمان امام حسن(علیه السلام)، تا حدود بیست سال، (تقریباً از سال چهل تا شصت هجری) ساخت. قبل از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) حدود بیست سال دیگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، معاویه در شام حکومت کرده و زمینه هایی را فراهم کرده بود. برای این کار تجربه کافی داشت، اشخاص را شناسایی و آزمایش کرده بود و نهایتاً این نقشه را با استفاده از این سه عامل به اجرا گذاشت. سال های آخر عمر معاویه که رسید وصیّتی کرد. خیلی علاقه داشت که این سلطنت در خاندانش باقی بماند. می خواست یزید جانشین وی بشود، خودش هم خوب می دانست که یزید آن گونه که باید و شاید لیاقت حکومت را ندارد. خیلی هم سعی کرد او را به وسیله افرادی تربیت کند، و حتی کسانی را گمارد که مراقب او باشند. معاویه برای یزید وصیتی هم کرد.

بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصیت خطاب به یزید گفت: من زمینه ای برای سلطنت تو فراهم کردم که هیچ کس دیگر برای فرزندش نمی توانست فراهم کند. حکومت برای تو مهیّا است. به این شرط که تو چند چیز را رعایت کنی. نخست دستوراتی نسبت به مردم مدینه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق می خواهند هر روز حاکمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاکم را عوض کن تو هم این کار را بکن. این بهتر از این است که صد هزار شمشیر علیه تو کشیده شود. همچنین گفت مردم حجاز را احترام کن، این ها خود را متولّی اصلی اسلام می دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذیرایی کن. جوایزی به آنان بده، و اگر آن ها نیامدند تو نماینده ای نزد آن ها بفرست تا جویای احوال آنان بشود و از آن ها دلجویی کند. این نصیحت ها را به یزید می کند.

بعد می گوید: چند نفر هستند که به آسانی زیر بار تو نمی روند؛ فرزند عمر، فرزند زبیر و بالاخره فرزند علی(علیه السلام). این سه نفر که دو نفرشان از فرزندان خلفا هستند، یک نفر دیگر هم فرزند زبیر که در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شورای شش نفری به شمار می رفت، باید مراقب این سه نفر باشی. معاویه در مورد هر یک از آن ها به یزید می گوید که با آن ها چگونه رفتار کند، تا به امام حسین می رسد و می گوید: با حسین(علیه السلام) مقابله نکن! تا می توانی سعی کن از او بیعت بگیری، اگر بیعت نکرد و با تو جنگید و بر او پیروز شدی باز هم با او مهربانی کن. به صلاح تو نیست با حسین(علیه السلام) دربیفتی. حتّی اگر کار به جنگ کشید، در جنگ هم پیروز شدی، بعد هم با حسین(علیه السلام) بد رفتاری نکن، فرزند پیامبر(صلی الله علیه وآله)است.

در میان مردم جایگاه خیلی مهمی دارد و شخصیّت او با دیگران بسیار فرق دارد.این نصیحت ها را به یزید کرد ولی به هر حال این گونه نشد. یزید به محض این که به خلافت رسید – بر اساس آنچه در تاریخ نقل شده است – فوراً به حاکم مدینه دستور داد از این چند نفر بیعت بگیرد، و اگر بیعت نکردند سر آن ها را ببُرد!

بیان این مقدمه برای آن بود که ببینید فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگی بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعی که ایمان در اعماق دلشان نفوذ کرده باشد، نه تنها در آن زمان کم بودند، بلکه همیشه کم بوده اند و همیشه کم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه این است که فکر و عقیده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالی برسانند، عملا امکان ندارد. «هنر» یک رهبر شایسته این است که سعی کند روز به روز افکار متوسّط را و لو اندکی، به سوی خیر جهت بدهد، تا آن ها به حق نزدیک تر شوند. ولی به هر حال مؤمنان کاملی که هیچ شرایطی نتواند آن ها را عوض کند، بسیار کم هستند، آن زمان هم خیلی کم بودند. معاویه با استفاده از ضعف های فرهنگی، «ضعف ایمان» و «ضعف شناخت»، توانست به وسیله سه عامل «تبلیغ» و «تهدید» و «تطمیع»، مردم را به جهتی که می خواهد سوق بدهد.

اگر امام حسین(علیه السلام) یا امام حسن(علیه السلام) یا هر امام دیگری در این شرایط می خواستند با معاویه مقابله کنند، ترور پنهانی را در پی داشت، و بعد هم به کمک دستگاه های تبلیغاتی خود با اشعاری که می سرودند و یا با احادیثی که جعل می کردند، انبوهی از اتهامات و افترائات علیه آن ها رواج می دادند و عده ای «وعاظ السلاطین» و «آخوندهای درباری» هم بودند که عامل گمراه کردن مردم می شدند و می شوند؛ همیشه و در همه جا نقش آن ها برای گمراه کردن مردم از همه بیش تر بوده است، به خصوص در یک جامعه دینی که مردم چشمشان به دهان علما است. قرآن می گوید که هر فساد و اختلافی که در هر دینی پیدا شد به دست همین علمای خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فیهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم»[۷].

سر رشته فساد، ایجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست کسانی بود که راه را بلد بودند، دزدانی بودند که با چراغ آمده بودند و حاکمانی مثل معاویه این گونه افراد را شناسایی می کردند، با پول می خریدند و آن ها را تطمیع می کردند. اگر یکی از این علما هم غیرتی داشت او را با تهدید و کشتن از صحنه خارج می ساختند.

چه درسی در اینجا باید بگیریم؟
اگر ما باید درسی از عاشورا بگیریم، باید این گونه درس بگیریم. فکر کنیم چگونه شد مردمی که حسین(علیه السلام) را روی دست پیامبر(صلی الله علیه وآله)دیده بودند، و بارها مشاهده کرده بودند وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بالای منبر مشغول سخنرانی بودند و حسین(علیه السلام) از پله های منبر بالا می آمد پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) پایین می آمدند و او را در آغوش می گرفتند؛ حضرت گریه او را تحمّل نمی کرد. این قدر رعایت حسین(علیه السلام) را به مردم سفارش می کرد، اما همین مردم چنین رفتاری با امام حسین(علیه السلام) کردند.

جناب آقای مصباح،حضرتعالی تشابه جامعۀ ما با زمان امام حسین(علیه السلام) را صحیح می دانید؟ آیا عاشورا در تاریخ،خصوصا در انقلاب ما امتداد داشته است؟
بله امروز هم اگر کسی بخواهد جامعه اسلامی را از مسیر خود منحرف کند، ابزاری غیر از سه عامل تطمیع، تهدید و تبلیغات ندارد. شما خیال نکنید اگر کسی بخواهد حکومت انقلاب اسلامی ایران را نابود کند، حتماً باید از ینگه دنیا بیاید. بلکه در درون همین کشور کسانی هستند و همان کاری را می کنند که منافقان صدر اسلام با حسین(علیه السلام) کردند. آن روز هم احتیاجی نبود از روم و ایران یا از چین و ماچین بیایند، پسر عموهای خود حسین(علیه السلام) بودند. منظورم پسر عموی نزدیک و بدون واسطه نیست، بلکه عشیره هایی که مربوط به قریش است. بنی امیه و بنی هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزی علاوه بر مصیبت خیانت برخی به ظاهر خودی ها، کمک های خارجی هم اضافه شده است.امّا نقش مستقیم را عوامل داخلی ایفا می کنند. فکر نکنید اگر بخواهند مسیر انقلاب اسلامی ایران منحرف بشود حتماً آمریکا باید مستقیماً عمل کند. آمریکا عوامل داخلی را شناسایی می کند، آن ها را به وسیله حمایت تبلیغاتی، کمک های مالی و احیاناً قضایای دیگری، مانند ایجاد فتنه ها، آشوب ها و … تقویت می کند.

شما تاریخ جاهلیت را پیش از بعثت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نگاه کنید، آیا در عرب کسی که به بی رحمی حرمله باشد پیدا می شود؟ کسی که طفل شش ماهه ای که در حال جان دادن است، آخرین لحظات حیاتش را می گذراند، تیر سه شعبه زهر آلود به گلوی این طفل بزند؟ آیا جانوری از این پست تر پیدا می کنید؟ آیا پیش از اسلام چنین کسانی بودند؟ من فکر نمی کنم در میان همه وحشی هایی که در زمان قبل از اسلام زندگی می کردند کسی به این قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود که شیاطینی چون یزید، شمر و حرمله با این همه قساوت، برای مبارزه با اسلام پیدا شدند.

عجیب است، قرآن وقتی نازل می شود، مؤمنان را هدایت می کند، اما بر فساد، انحراف و کفر ظالمین می افزاید، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لایَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً»[۸] نتیجه آب باران این است که در جایی که گُل می روید، گل های با طراوت و خوشبو بیش تر می شود، اما محلی که گیاه سمّی می روید، همان سمّ بیش تر خواهد شد. در جامعه اسلامی، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، میثم تمّارها و سعید بن جبیرها رشد می کنند. کسانی پیدا می شوند که در شب عاشورا می گویند اگر هفتاد بار کشته شویم، باز هم آرزو داریم در رکاب تو به شهادت برسیم؛ این از یک طرف، اما از سوی دیگر آن قساوت ها و بی رحمی ها رشد می کند.کسانی که هدایت الهی را زیر پا می گذارند و از رحمت خدا روی بر می گردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده می شود.

انقلاب اسلامی ایران از یک طرف گل هایی پروراند که در طول تاریخ اسلام کم نظیر هستند، اگر نگوییم بی نظیرند. بنده زمانی که طلبه شدم، تا حدودی با تاریخ اسلام، آشنا شدم یکی از بخش های تاریخ که بسیار بر من اثر می گذاشت و مرا به اعجاب وا می داشت، داستان حنظله غسیل بود است. در صدر اسلام جوانی بود به نام حنظله، این جوان عروسی کرد، صبح روز بعد از عروسی در جنگ اُحُد شرکت کرد، در حالی که هنوز فرصت نکرده بود از جنابت شب گذشته غسل کند در جنگ شرکت کرد و به شهادت رسید. پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فرمود ملائکه را می بینم که آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل می دهند، به همین مناسبت وی حنظله غسیل الملائکه نامیده شد، یعنی حنظله ای که ملائکه او را غسل داده اند.[۹]

این داستان برایم بسیار عجیب بود، که جوانی شب اول عروسی اش، از بستر عروسی برخیزد و در جبهه شرکت کند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسیل الملائکه داشتیم. گل هایی روییدند که حنظله غسیل الملائکه باید پای آن ها را ببوسد. چقدر شهدایی داشتیم که از خدا خواسته بودند جنازه شان پیدا نشود. یکی از طلاب که از دوستان نزدیک خود ما بود[۱۰]، چند سال در جبهه شرکت داشت، تا به فرماندهی لشکر رسید، هنوز ازدواج نکرده بود، گفت فقط آرزو دارم با یک دختر سید ازدواج کنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض کرد و با یک دختر سید ازدواج کرد. بعد از چندین سال جنگ، روز سوم عروسی به جبهه برگشت و به شهادت رسید. از خدا خواسته بود که جنازه اش پیدا نشود و پیدا هم نشد.در این انقلاب از یک طرف این گل ها روییدند، نوجوان ها و جوان هایی که ره صد ساله را یک شبه پیمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدی تربیت شدند که نظیر آن ها در شیطنت و نفاق در طول تاریخ کم تر دیده می شود.

*ممنون از حضرتعالی.ان شاءالله این بحث همچنان ادامه داشته باشد.

[۱]- تهیه و تنظیم از: سجاده چاره دان.
[۲]- سورۀ مائده،آیۀ ۸۲.
[۳]- سورۀ منافقون،آیۀ ۱.
[۴]- سورۀ نساء،آیۀ ۱۴۲.
[۵]- سورۀ نساء،آیۀ ۵۴.
[۶]- از نظر شیعه ارتداد مطرح شده در روایات مربوط به ارتداد امت بعد از رحلت پیامبر اسلام (ص) با ارتداد افرادی؛ مانند اصحاب مسیلمه و یاران طلیحه بن خویلد و پیروان اسود عنسی و سجاح، کاملا متفاوت است و فرق دارد. آنها حقیقتاً اسلام را کنار گذاشتند و کافر شدند؛ در حالی که کار آن دسته از صحابه نافرمانی پیامبر و شکستن پیمان ولایت بود. آیت الله محمدتقی مصباح نیز اشاره به نوع دوم ارتداد دارند. ر.ک: سیدروح الله موسوی خمینی، کتاب الطهاره، ج ۳، ص ۴۳۷ ، چاپ اول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۹.
[۷]- جاثیه، ۱۷.
[۸]- سورۀ اسراء،آیۀ ۸۲.
[۹]- ر.ک: بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۲۶، باب ۱۴، روایت ۱.
[۱۰]- منظور مرحوم شیخ مصطفی ردّانی پور اصفهانی است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.