بلوف گلوله نقره ای ، گلوله طلایی!
دو اصطلاح گلوله طلایی و گلوله نقره ای برای همه آنها که ادبیات استراتژیک غرب علیه ایران را تعقیب کرده اند، کاملا آشناست. هر دو اصطلاح، ظرف دو سال گذشته به طور گسترده برای توصیف مجموعه اقداماتی به کار رفته که غربی ها معتقد بوده اند در متوقف کردن برنامه هسته ای و منطقه ای ایران دارای ویژگی «تمام کنندگی» است، طوری که ایران به هیچ وجه قادر به مقاومت در مقابل آنها و خنثی کردن اثرات شان نخواهد بود. اصطلاح گلوله نقره ای را نخستین بار روزنامه وال استریت ژورنال که منافع دستی راستی ها را در آمریکا نمایندگی می کند، برای تحریم بنزین ایران به کار برد. تصور آمریکایی ها به ویژه از سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) به این طرف این بود که تحریم صادرات بنزین به ایران تاثیری بسیار مخرب و جبران ناپذیر بر فضای داخلی ایران خواهد گذاشت و می تواند ظرف مدتی کوتاه محیط داخلی ایران را چنان به هم بریزد که ایران راهی جز واگذاری امتیازهای اساسی درباره برنامه هسته ای و منطقه ای خود نداشته باشد. عمر اصطلاح گلوله طلایی اما کمی کوتاه تر است. این اصطلاح را ابتدا اسراییلی ها وضع کردند و منظورشان هم این بود که گلوله طلایی توصیف کننده راهکاری است که اگر غرب بتواند ریسک اجرای آن را بپذیرد، بدون شک موفق به مهار ایران خواهد شد و ایران اساسا به لحاظ مولفه های قدرت ملی در موقعیتی نیست که در مقابل آن مقاومت کند. از دید صهیونیست ها این راهکار تحریم خرید نفت و تحریم بانک مرکزی ایران بود که عملا -البته به عقیده آنها- می توانست ایران را از کل نظام مالی جهانی حذف کرده و درآمدهای آن را در حالی که هزینه های داخلی اش به شدت رشد کرده، صفر کند. در این باره که هر یک از این دو گزینه دقیقا شامل چه محتوایی است و تحت چه شرایطی باید شلیک شود، همواره بحث هایی دراز دامنه در محافل راهبردی غرب جریان داشته است. دو سوال در این میان از همه برجسته تر بوده است: اول، آیا این گلوله ها همانقدر که ادعا می شوند موثر است؟ و دوم، وقت استفاده از آنها چه زمانی است و چگونه می توان مناسب ترین زمان را مشخص کرد؟ گلوله نقره ای یک سال پس از آغاز فتنه ۸۸ در ایران شلیک شد. در حدود اواخر بهار ۱۳۸۹ آمریکایی ها به این نتیجه رسیدند که به چند دلیل بهتر است مجددا گزینه تحریم را که با صدور آخرین قطعنامه در سال ۲۰۰۷ از دستور کار خارج و ناکارآمدی آن عیان شده بود، مجددا فعال کنند. اولا تحلیل آمریکایی ها این بود که جریان فتنه در ایران در حال مردن است و تنها عاملی که احتمال دارد بتواند جانی دوباره به آن بدهد، ایجاد فشار اقتصادی به مردم است. ثانیا آمریکایی ها تصور می کردند تحت تاثیر وقایع سال ۸۸، پیوند نظام و مردم در ایران سست شده و بنابراین، این بار اگر مردم تحت فشار اقتصادی جدی قرار بگیرند، بلافاصله سطح حمایت خود را از سیاست های راهبردی نظام مثلا در حوزه برنامه هسته ای کاهش خواهند داد. و ثالثا همان طور که هیلاری کلینتون در سال ۸۸ به صراحت گفت، دولت آمریکا تصور می کرد در اثر وقایع پس از انتخابات، اجماع سیاسی درون نخبگان و هیئت حاکمه در ایران ضربات اساسی خورده و اگر کشور با یک فشار واقعی از بیرون مواجه شود، اختلافات درون نظام تا حد بی سابقه و شاید هم خرد کننده ای رشد خواهد کرد. بر مبنای این سه استدلال، شورای امنیت در ژوئن ۲۰۱۰ (بهار ۱۳۸۹) قطعنامه ۱۹۲۹ را صادر کرد و دولت آمریکا نیز با استناد به این قطعنامه در ژوئیه همان سال برای نخستین بار صادرات بنزین به ایران را تحت تحریم قرار داد، به این معنا که هر کشور یا شرکتی که به ایران بنزین صادر کند، مشمول مجازات های دولت آمریکا قرار خواهد گرفت یا از دسترسی به سیستم اقتصادی این کشور محروم خواهد شد. گلوله نقره ای بلافاصله به مانعی سخت و غیر منتظره برخورد کرد. اولا ایران از چند سال قبل، مکانیسم های سهمیه بندی، آزادسازی و نظم دهی به مصرف را به خوبی فعال کرده بود و در نتیجه تحریم بنزین نتوانست به عنوان یک عامل شوک آور بر روی جامعه ایرانی عمل کند. ثانیا ایران بلافاصله توانست با یک ابتکار فنی در داخل و با تغییر کاربری برخی از پالایشگاه های خود، به سرعت بنزین لازم برای مصرف داخلی را تولید کرده و حتی ظرفیت هایی برای صادرات آن ایجاد نماید. و گذشته از همه اینها تحریم بنزین اساسا آن طور که آمریکایی ها می خواستند اجرا نشد و بسیاری از شرکت ها که تجارتی داخل خاک آمریکا ندارند، بدون هیچ ترس و واهمه ای به صادرات بنزین به ایران ادامه دادند. به نظر می رسید مشقی از آب درآمدن گلوله نقره ای، غربی ها را تاحدودی سر عقل آورده و دریافته اند که تحریم ها حداکثر یک ابزار تولید فشار سمبلیک است نه یک اهرم فشار واقعی؛ آن هم بر روی کشوری با ظرفیت ها و توانایی های ایران. به همین دلیل بود که از آن مقطع به بعد تنها کاری که کردند، افزودن گاه به گاه نام چند فرد و شرکت ایرانی به فهرست تحریم هایی بود که نه ارزشی داشت و نه هرگز اجرا می شد. وقوع انقلاب های اسلامی در منطقه و دچار شدن امریکا و اسراییل به یک ضعف بی سابقه راهبردی به تبع آن، همچنین فشار اقتصادی و داخلی بر دولت آمریکا که باعث شده چاره ای جز کاهش حضور مستقیم در منطقه نداشته باشند و روی کار آمدن پی در پی اسلامگرایان در کشورهای مختلف خاورمیانه که ترجیع بند مواضع آنها ضرورت ایجاد جبهه مشترک علیه دشمن صهیونیستی است، ظاهرا آمریکایی ها را به این نتیجه رسانده که در حال باختن بازی استراتژیک به ایران هستند و احتمالا به همین دلیل است که گلوله طلایی در خشاب قرار داده شد. تحلیل آمریکایی ها اکنون این است که اگر ایران را ظرف چند ماه آینده مهار نکنند، وضعیت منطقه به گونه ای تغییر خواهد کرد که امکان مهار آن برای همیشه از بین خواهد رفت. همین امر باعث شده آمریکایی ها به لحاظ راهبردی انتحاری عمل کنند و از دیگران هم همین انتظار را داشته باشند. موضوع تحریم بانک مرکزی و تحریم خرید نفت اول بار از جانب اروپایی ها مطرح شد اما امریکایی ها در ورود به فرایند اقدام در این باره از همتایان اروپایی خود پیشی گرفتند. سنای آمریکا پنج شنبه گذشته قانونی را تصویب کرد که بانک مرکزی ایران و خرید نفت از آن را تحریم می کند. این قانون البته الزام آور نیست و باید اولا از سوی مجلس نمایندگان مورد تصویب مجدد قرار بگیرد و ثانیا رئیس جمهور آمریکا هم آن را امضا کند. درست در همین نقطه، یعنی نیاز به امضای رئیس جمهور و موافقت دولت آمریکا بود که رازهای مگو بر ملا شد و دولت امریکا برای هماوردی با رقبای سیاسی خود در سنا هم که شده، برای اولین بار مجبور شد سلسله استدلال هایی را مطرح کند که ثابت می کرد اساسا تحریم بانک مرکزی ایران و همچنین تحریم خرید نفت امکان پذیر نیست و به عبارت دیگر گلوله طلایی اصلا وجود خارجی ندارد تا نوبت به بحث درباره مشقی یا واقعی بودن آن برسد. مجموعه استدلال هایی که برای اثبات غیر مفید و غیر ممکن بودن اعمال این تحریم ها عرضه شده، حاوی نکات بسیار جالب توجهی است: ۱- دولت امریکا اعتراف می کند که تحریم بانک مرکزی ایران به معنای مجازات مجموعه بزرگی از بانک های مرکزی و نهادهای اقتصادی خصوصی و دولتی در سراسر جهان است که عملا منجر به بحرانی شدن روابط آمریکا با بخش های بزرگی از متحدانش و همچنین ایجاد یک اختلال وسیع در نظام مالی جهان خواهد شد که همین حالا هم به دلیل بحران اقتصادی به اندازه کافی به هم ریخته است. ۲- مهم تر از این، دولت امریکا می گوید اگر غربی ها از ایران نفت نخرند، بدون شک بازار با کمبود فاحش عرضه روبرو شده و در نتیجه قیمت نفت تا حد غیر قابل پیش بینی -در بهترین تخمین ها به اندازه ۲۰۰ دلار- رشد خواهد کرد. از طرف دیگر، از آنجا که غرب فقط خریدار ۱۸ درصد نفت ایران است، ایران قادر خواهد بود با افزایش ظرفیت صادراتی خود به شرق -جایی که اعلام کرده به هیچ وجه حاضر به انصراف از خرید نفت ایران نیست- و در حالی که قیمت نفت هم تقریبا دو برابر شده، در آمدی بسیار بیشتر از وضعیت ماقبل تحریم به دست بیاورد! نتیجه خوشمزه این است که اگر اروپایی ها خرید نفت ایران را تحریم کنند، تنها اتفاقی که رخ خواهد داد، این است که ایران در آمد بیشتری کسب خواهد کرد و این مستقیما ناقض استراتژی امریکا در ضربه زدن به منابع در آمدی ایران است. به این ترتیب، دولت امریکا اکنون به صراحت اعتراف می کند که همه آن داستان پردازی ها درباره تحریم نفت و بانک مرکزی ایران، بلوف هایی بی ارزش بوده است که غرب جرأت نزدیک شدن به آن را هم ندارد. مهدی محمدی