حسن رحیم پور ازغدی در یادداشت جدید خود با اشاره به رخ در خاک کشیدن شخصیت های بزرگ و انقلابی یک دهه اخیر به ویژگی های بارز علامه مصباح یزدی پرداخته است:
۱. از دی ۹۸ تا دی ۹۹، یک سال کامل، برگریزان بود. ازمداد علما تا دمائ شهدا، از ترور مجاهد نبردهای بین الملل و شهید جنبش های آزادیبخش، قاسم سلیمانی و ابومهدی و ترور فیزیکدان بزرگ و بنیانگذار، فخری زاده و… تا فقدان آ یت الله مصباح که قهرمان موشکاف عرصه معرفت و عقلانیت بود، ایران، مردان بزرگی را یک به یک ازدست داد و چه بدست آورد؟
در باب سلیمانی، آیت الله عرفان عملی در جهاد کبیر تا جهاد اکبر و از شاهکار برادران گمنامش در سپاه قدس، شهیدان دفاع از مستضعفین جهان و رهایی ملت های دربند، با ده ها سلیمانی بی نام که اسماعیل قاآنی، شهید دیروز و فردا، یک تن از آنانست همچنان باید گفت و خواهیم گفت، چه تازه اول عشق است و قافله شهر آشوبان کربلا تا همه جا در پنج قاره جهان خواهد رفت و غافلان و بخواب رفتگان را فرمان برپا خواهد داد. دیدید ملت ها و نسل ها درسراسر عالم با پیکر سوخته و دست بریده اش چه کردند؟ جوانان عالم، باز تشنه الگوی معاصر بودند و یافتند( الگوهای بیشتری در راهند و تا سال بعد، خداکریم است!)، انقلابیون مسلمان، «چه گوارا»ی صد پله الهام بخش تر خود را، و حکومت ها، تهدید اصلی بقای خود را، و دولتمردان مان راز محبوب نبودن خود را یکجا یافتند. جهان نیز اسلام «ترور و خشونت» را در تقابل با اسلام «جهاد و شهادت» شناخت و تفکیک طلا و مطلا، ممکن شد. هزار سلیمانی باید خاکستر شوند تا مکتب سلیمانی، هربار دوباره ققنوس وار برخیزد، مکتبی که سلیمانی را ساخت، باز هم خواهد ساخت، و مکتبی نبود که سلیمانی ساخته باشد.
ترامپ و پمپئو درآینده، بی حفاظ تر و در تیررس «رزمندگان بدون مرز» خواهند بود و چون سلمان رشدی، دیگر خواب راحت نخواهند داشت اما ضربه اصلی، برباد رفتن هفت هزار میلیارد دلار سرمایه گذاری آمریکا و چند هزار جنازه سرباز آمریکایی است که مخفیانه و بدون تشییع، دفن شدند در کنار بزرگترین تشییع پیکر در سراسر جهان و شکست اشغالگران غربی در عراق و سوریه و یمن و غزه و افغانستان و… جای مهر انگشتر سلیمانی بر پیشانی تاریخ.
۲. اما رحلت آیت الله مصباح، اتفاق مهمی در حوزه معرفت است و گرچه مردان معرفت، «بی زمان» و بیشتر، مسئله آینده مایند تا گذشته، اما بر ماست تا داغ او تازه است، به آورده های ذهن خلاق آن نظریه پرداز بزرگ، ادائ احترام کنیم. ملایی اهل معنا و فرهنگ ساز در معرکه های فلسفی و علوم انسانی، بی پروا در مواضع علمی بدون چرتکه اندازی های رائج، نکته سنج، فریب ناپذیر و متخصص در آسان کردن سخت ترین معقولات و جراح غده های بدخیم و پیچیده در تحریف دین که شاید اگر فداکاری و پایمردی او نبود، موج یک انحراف خطیر در فکر دینی و حاکمیت سیاسی به ویژه در دهه هفتاد با پوشش تقلبی «نواندیشی دینی» و با القائ سکولاریزم در لباس «عرفان»، و تزریق «لیبرال دمکراسی» در پرده «جامعه مدنی»، در کار تخریب مبانی انقلاب خمینی، حتی بدست معممین درس نخوانده ای که به تدریج از گرداب فروپاشیده چپ، به مرداب عفن راست لیبرال در غلتیدند، به ثمر می نشست. آن مقاومت ها بود که کینه ها برانگیخت اما هنر «فریب نخوردن» و «دقیق بودن» را به جامعه علمی و سیاسی کشور آموخت و بساط شعبده با دین را برهم زد، دین سازان را رسوا ساخت تا پس ازسال ها عوام فریبی با افاضات پوششی و عناوین انحرافی در باب «نسبیت معرفت دینی» و «دین منهای معرفت و شریعت و عدالت»، آنان را بی لباس و بدون گریم و چهره پردازی، انگشت نما کرد، پس معلوم باشد چرا بی بی سی و صدای آمریکا بر پیکر او، جشن گرفته و نقل و نبات می پاشند! بپاشند اما کار از کار گذشت و با عینکی از جنس منطق که مصباح بر چشم نخبگان نهاد، کار ایشان بشد.
آن افشای معرفتی اگر نبود، دین ستیزان مخفی شده در پس نقاب «نواندیشی دینی»، تن به خود افشایی نمی دادند که پس ازسال ها رنگ و نیرنگ، خود به صراحت، به همان چه مصباح می گفت اعتراف کرده، و انکار کلمه الله، و تحریف وحی و نفی عصمت و رد خطاناپذیری رسول (ص) و طرد ولایت خدا و اولیائش، و باقی فاضلاب فروخورده دهه هفتاد را عاقبت در دهه نود، بالا آوردند و قرآن کریم را نیز ساخته محمد (ص) و دیوان شعر او خواندند.
پس از دو دهه نبرد مظلومانه دوباره باید به هزاران برگ تفکر نوبرانه این مرد، نگاهی خیره تر داشت.
۳. آقای مصباح را شاید پنج، شش نوبت، بیشتر زیارت نکرده باشم و عمده شناخت بنده ازمسیر کتاب ها بلکه کتابخانه نظریات او در ده ها موضوع تخصصی بود.
و هربار برخلاف چهره ای که از او ساختند، ایشان را منصف و نقدپذیر یافتم، خاصه، یک ملاقات که تماما صرف نقد طلبگی بر برخی فرمایشات ایشان کردم و هر چه کردم، ذره ای امتناع و خود برتربینی که بیماری اخلاقی برخی علمای حوزه و دانشگاه است، در آن مرداخلاقی و متواضع، نیافته و مثقالی بی انصافی و بی توجهی در آن متفکر صبور ندیدم.
مجتهد در «اصول دین» و بری از بی تفاوتی و بی حسی در دفاع از حق بود، در دورانی که بسیاری فاضلان فضل فروش، فاقد درک تحلیلی از اصول و محروم از مهارت خودسازی و جسارت خودسوزی، و بیشتر گرفتار اظهار خودند تا درد دین.
مصباح از پیشتازان تحول در حوزه و از خطشکنان تحجر و مشعل داران نوآوری و نواندیشی و زخم خورده اصلاح طلبی خویش در نظام آموزشی و پژوهشی حوزه نیز بود.
۴. پس از سلطنت رضا پهلوی و سپس شهریور ۲۰ و اشغال مادی و معنوی ایران که چیزی از ایران نماند و از هر جهت دچار فروپاشی شد، هسته های مقاومت فکر دینی در کشور به تدریج فعال و در برابر ایدئولوژی اسلام ستیز رژیم شاه، کمونیست ها، بهاییت، کسروی گری و… خط دفاعی تشکیل دادند. از جمله، حلقه ای که در قم، برگرد امام و آقای طباطبایی شکل گرفت، از کارآمدترین هسته های مقاومت علمی و عملی بود که تا امروز برکاتش پیداست. ده ها متفکر بزرگ و صدها روحانی مبارز، در «معرکه معرفت» و در «جبهه سیاست»، براستی سرنوشت ایران، تشیع و جهان اسلام را ظرف چند دهه تغییرات اساسی دادند. شاگردان مشترک حلقه طباطبایی و مکتب امام، «عقلانیت دینی» را تکثیر و به روز کرد و این جنبش در تفکر دینی، معادله قوا را تغییر داد؛ مطهری و جوادی آملی و مصباح یزدی و حسن زاده و ده ها تن دیگر، به رغم فراز و فرودها و تفاوت ها، هریک، جهانی بنشسته درگوشه ای بودند و تاریخ تفکرمعاصر رابه پیش راندند.
کارکرد تئوریک شهید مطهری در دهه سی تا شصت در برابر التقاط چپ، و کارکرد سیاسی شهید بهشتی در برابر لیبرالیزم مذهبی در ساختار حکومت پساانقلاب، هرچه بود، آقای مصباح از دهه ۴۰ در کنار آنان و از دهه ۶۰ تا آستانه ۱۴۰۰، بار شهیدان را بردوش کشید، و تداوم همان کارکرد علمی و طبعا هدف همان بمباران ها بود که آنان را نیز تا بودند، یک روز بی نصیب نگذارد.
اهمیت کار مصباح و نقطه زنی او در فلسفه های مضاف و علوم انسانی را همه می توانستند از شدت کینه ورزی ها حدس بزنند حتی اگر آشنا به ده ها نظریات جدیدی نباشند که در ذهن خلاقش در فلسفه، کلام، عرفان نظری، اصول فقه، معرفت شناسی، فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه علم به ویژه علوم اجتماعی و نوآوری های متدیک در تفسیر قرآن و طبقه بندی سنت به تناسب آخرین پرسش های جهانی شکفت و روئید و پاسخ گفت و گفت و سوخت و سوخت.
شاید در جهاتی، غرب شناس ترین میان شاگردان علامه طباطبایی بود. نمونه بن بست شکنی هایش در فلسفه های مضاف و علوم انسانی، شنیدنی است و شاید در آینده بدان بپردازم اما نقدا به مخالفانش پیشنهاد می کنم حال که خیالشان از رفتن او راحت و شاید کینه ها کمی آرام گرفته باشد، آثار و نظریات او را پس از همه افترائاتی که به او بستند، بخوانند و فلسفه موضع گیری های او را دریابند گرچه همچنان منتقد شیوه یا سلیقه ایشان به ویژه در سیاست ورزی باشند.