علی نادری*: دیشب با چند نفر از بچه های رسانه های انقلابی رفتیم منزل شهید محمدحسین حدادیان. یک خانه نقلی درست در چند قدمی امامزاده علی اکبر چیذر. درب منزل که رسیدم، دیدم یک ایستگاه صلواتی قدیمی هم برپاست. دقت که کردم دیدم خیلی آشناست؛ خودش بود! امسال محرم که برای تاسوعا آمده بودم هیات حاج محمود کریمی، درست روبروی همین ایستگاه صلواتی شده بود محل ایستادن و سینه زدنم! حالا باز هم مقابلش بودم، روبروی خانه شهید حدادیان. پامنبری های حاج محمود می دانند که محرم کوچه های اطراف امامزاده همه اش می شود هیات! خوب که نگاه کردم دیدم خانه محمدحسین هم درست افتاده بوده وسط هیات، او در هیات زندگی می کرده، خادم هیات، گریه کن و سینه زن و علمدار هیات و حالا … شهید هیات. خانه کوچک پر از نور بود و معنویت. پدر که صحبت کرد بچه ها به وجد آمدند. اما مادر که رسید و به میان جمع آمد و لب به سخن گشود، دیگر همه اش روضه مجسم بود، روضه حضرت زینب وسط هیات! هر چه می گفت عبارات مقتل بود، عبارات زینب کبری بود در کوفه و شام که او می گفت برای محمدحسینش! و چه اسم قشنگی؛ محمدحسین! آخرش هم یکی از بچه ها روضه خواند و باز هم روضه علی اکبر! مادر چادرش را به روی صورتش کشید و از همینجا مصیبت من شروع شد … دلم می خواست چادرش را ببوسم و دست و پایش را ولی نمی توانستم … پدرش می گفت این هیات و روضه بساط هرشب خانه شان شده. اصلا بلندگو و پرچم و علم هیات مهیا بود برای هیات داری و در صدر مجلس پیراهن خادمی محمدحسین؛ پیراهن هیات! از خانه که بیرون زدیم، چند قدمی بیشتر تا امامزاده راه نبود. خیلی سریع به مزار پر از گل محمدحسین رسیدیم! درست درب ورودی حسینیه چیذر، زیر پای عزاداران هیات. کنار یک عالمه شهید، نزدیک مصطفای عزیز. کنار مزارش فقط این شعر به زبانم می آمد: تو آخرین سینه زنی هات تو خلوتِ دلت چی گفتی به ما بگو از اون دمی که صدایِ اربابُ و شِنفتی صدای مادر رو شنفتی … و یکهو دیدم که شب شهادت مادر همه هیاتی ها شهید شده، درست چند ساعت بعد از هیات … * عضو شورای مرکزی جبهه پایداری