تحلیل جامع آیت الله مصباح یزدی از کارآمدی ها و کامیابی های انقلاب اسلامی؛
القاء ناکارآمدی انقلاب چهل ساله، تصویرسازی غلط دشمن است
مثل اکثر سخنرانی هایش از معجزه انقلاب می گوید و از ناتوانی ما برای شکر نعمت وجود این رهبر عزیز؛ این هفتمین سال است که مهمانش شده ایم. برای کسی که به سخنانش گوش می دهد بارزترین ویژگی از آیت الله مصباح یزدی که بروز و ظهور دارد، ذهن فوق العاده منظم، منطقی و فکر نظام مند اوست. سراسر گفتگو را در یک چارچوب نظری معین و مشخص پیش می برد. ویژگی مهم دیگر او، تکلیف مداری اش است. اساساً تحلیل هر رفتار و کنش فکری و سیاسی «مصباح»، بدون در نظرگرفتن تکلیف مداری اش، غلط از آب در می آید. فضای اصلی گفتگوی هفتم هفته نامه ۹ دی با علامه مصباح یزدی، چهل سالگی انقلاب، کارآمدی ها، آسیبها و خطرات فرهنگی تهدیدکننده این معجزه خمینی کبیر بود. او در مقام یک «مرزبان عقیده»، آنجا که از امیدها سخن به میان می آید ما را نسبت به بی خیالیها و غفلتها انذار می دهد و آنجا که از سیاه نمایی ها و اشکالات شبهه مطرح می شود، با تبیین عقلانی، دل سرکش نقاد و پرسشگر را رام عقل و فکر می کند. مبانی نظری ای که استاد مصباح پیرامون کارآمدی انقلاب و آسیبها و خطرات فرهنگی در این گفتگو تبیین کردند، برای بسیاری از جوانان و فعالان فرهنگی انقلاب و برای انقلابیونی که در ذهن خود نسبت به برخی مسائل، سوال دارند، بسیار راهگشا وخط دهنده است. برای فهمیدن نقطه کانونی و عمق نظرات او باید کمی خود را از فضای سیاسی و رسانه ایِ تلگرام زده، جدا کنیم؛ «مصباح» اخلاق را پیش روی خود روشن کنیم؛ مقداری هم زحمت تعمّق و تعقل به خود بدهیم تا اینبار به جای داده های مجازی و رسانه ای، «معرفت» نصیب گوش و دلمان شود. متن گفتگوی هفته نامه ۹ دی با ایشان را می خوانید:
از طرف خودم و جمع دوستان خدمت شما استاد محترم و معزز سلام عرض می کنم و تقدیر و تشکر عرض می کنم از شما که این فرصت را مانند سالهای گذشته در اختیار هفته نامه ۹ دی قرار دارید. از ابتدای شروع به کار این هفته نامه در سال ۸۹ که خداوند توفیق داد نام این یوم الله را زنده نگهد اریم، حضرتعالی لطف و محبت نسبت به این مجموعه داشته اید؛ مجموعه ای که تلاش کرده هر هفته نام یوم الله ۹دی را زنده نگه دارد تا ان شاءلله هم دل امام زمان و هم دل نائبشان شاد شود. امسال به مناسبت چهلمین سال انقلاب که دشمنان هم نقشه های و برنامه هایی برای تلخ کردن این جشن چهل سالگی داشته و دارند، در محضر شما هستیم تا درباره برخی شبهات و نکاتی که در این باره مطرح شده گفتگو کنیم و از محضر شما بهره مند شویم.
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده هم خدا رو شکر می کنم به ویژه به خاطر نعمت نظام جمهوری اسلامی و پیشاپیش عذر خواهی می کنم از اینکه اگر توانی هم داشتیم دیگر از بین رفته است و از خودم انتظار اینکه بتوانم در اینجا خدمتی ارائه بدهم ندارم فقط به خاطر اطاعت امر در خدمت هستم. آنچه از دستم بر می آید دعا کردن برای موفقیت شما و امثال شماست که چراغ و نام این روز را زنده نگه داشته اید.
امروز نظام جمهوری اسلامی دارای یک عملکرد چهل ساله است که مقابل چشم مردم و جهان قرار دارد؛ هر چند معتقدیم با افتخار می توانیم از این عملکرد دفاع کنیم اما یک سوالاتی هم وجود دارد؛ حضرتعالی قبلا فرموده اید از دهه سی، طرح حکومت و نظام اسلامی، در ذهن شما و شهید بهشتی و جمعی دیگر از انقلابیون وجود داشته که درباره آن جلسات بحث و گفتگو داشته اید؛ و در ادامه هم درسها و مباحث حضرت امام را داریم پیرامون ولایت فقیه و حکومت اسلامی؛ به نظر شما این اتفاقی که در جمهوری اسلامی الان رخ داده و عملکردی که الان مقابل چشم ماست، چقدر با آنچه در طرح شما و ذهن و هدف شما بوده منطبق است؟
ما انسانها وقتی اهمیت کاری را درک کنیم و بر اساس منافع شخصی یا حزبی و گروهی یا اجتماعی و الهی قصد انجام آن را داشه باشیم سعی می کنیم برنامه ای را تنظیم کنیم که با اجرای آن برنامه، به طور صد درصد به اهداف خود برسیم؛ ولی تجربه تاریخی همه انسانها در همه زمانها و همه اقوام نشان می دهد این هدف ایده آل بسیار کم و شاید اصلا تحقق پیدا نمی کند. یعنی اینگونه نیست که هر طور برنامه ریزی کنیم، صد درصد آن محقق شود. جدای از متون تاریخی، قطعیات قرآن هم همین مساله را تایید می کند. اراده خدا بر این تعلق گرفته که انسانها به وسیله انبیا هدایت شوند و زندگی خوبی در دنیا داشته باشند تا مقدمه ای باشد برای سعادت ابدی در آخرت اما در طول تاریخ، قرآن کجا را نشان می دهد که یک پیغمبر یا رهبر یا جامعه ای به طور صد درصد به خواسته های خودش رسیده باشد؟ بنده که سراغ ندارم؛ برعکس غالبا هر جا صحبت از انبیا و نهضت و قیام انبیا هست، از مخالفت اقوام و شخصیتها با آن پیامبر سخن گفته است. در قرآن تعبیراتی دارد که واقعا انسان تعجب می کند.
مثلا درباره قوم حضرت موسی می گوید: إِذْ قَالَ مُوسَیٰ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ؛ بعد از اینکه بنی اسرائیل به تعبیر قرآن از بردگی نجات پیدا کردند و فرعونیان در دریا غرق شدند و می خواستند برگردند به وطن آبا و اجدادی خود، در راه عده ای را دیدند که بت پرستی می کردند، همه آن الطاف الهی را فراموش کردند و به موسی گفتند بتی هم برای ما درست کن؛ اجْعَل لَّنَا إِلَٰهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ. بعد به وطنشان که رسیدند به جای اینکه دشمنان را بیرون کنند تا در آسایش باشند، به پیغمبر خود گفتند ما کاری نداریم، تو و خدایت بروید با آنها بجنگید ما اینجا نشسته ایم. فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ
در ادامه هم تهمتهای زشت اخلاقی به پیغمبر خود زدند و در نهابت کار به جایی رسید که حضرت موسی به صراحت گفت یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ چرا در حالی که می دانید من پیغمبر خدا هستم مرا اذیت می کنید و آزار می دهید؟
اگر قبل از اینکه ثابت بشود موسی پیغمبر است، اینگونه می گفتند، توجیه می کردیم نمی دانند اما بعد از اینکه فهمیدند پیغمبر است با او اینگونه رفتار کردند؛ خب این یکی از اقوام است که در قرآن به ان اشاره شده؛ خدا طراح یک طرحی است، مجری طرح، پیغمبرخدا و بهترین انسان است که همه گونه کمکی به آنها کرده و دشمنان آنها را نابود کرده اما این مردم عین خیالشان نیست و دنبال هوسرانی خود هستند؛ همین اتفاقات ادامه دارد تا به پیغمبر اسلام می رسد که فرمود مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت
در جامعه اسلامی هم تحولاتی که از روز تشکیلش در شهر مدینه تا الان اتفاق افتاده را اگر ببینیم بنده سراغ ندارم در یک برهه ای به طور کامل مطابق آنچه خدای متعال طراحی کرده و دوست داشته، تحقق یافته باشد.
پیغمبری که دوست و دشمن عاشقش بودند، مهربان، خیرخواه، اهل خدمت به مردم بود، همین پیروان فرزندانش را به فجیع ترین شکل به شهادت رساندند.؛ نه مشکرین و یهودیها، همین مسلمانان پیرو پیامبر چنین کردند.
بنابراین اینکه انتظار داشته باشیم یک پدیده اجتماعی شایسته ای در صورت داشتن طرح صحیح و اجرای درست حتما و صد درصد به نتیجه مطلوب برسد، انتظار واقع بینانه ای نیست و تا کنون هم در طول تاریخ چنین چیزی محقق نشده است.
بنابراین اگر در حکومت اسلامی ای که برای آن شهید داده ایم و یاران امام برای پیروزی اش چنین و چنان کرده اند و فداکاری ها و از خودگشتگی های زیادی کرده اند، وقتی یک نقصی پیدا شود تعجب کنیم، نه؛ تعجب ندارد کار انسان و دنیا همین است. اتفاقا اگر موفقیتی پیدا شده باید تعجب کنیم. مخصوصا با توجه به نقص ها و کمبود امکانات و کمبود معلومات و کمبودهای علمی و تکنولوژی اگر پیروزی ای به دست آمد، جای تعجب دارد. وگرنه اگر جامعه ای به هدفی که برایش ترسیم شده است نرسد، تعجبی ندارد. تاریخ بشر همیشه همینطور بوده است.
بنابراین این انتظار که ممکن است در جوانها و افرادی که کم تجربه هستند وجود داشته باشد که وقتی انقلاب کردیم باید ظرف چند سال تمام خواسته هایمان به طور کامل تحقق پیداکند، نابجاست و خیال است؛ عالم اینگونه نیست و خدا هم اینگونه نیافریده است.
ما باید در راستای اهدافمان تلاش کنیم و خدا هم حکمت و سر این نوع آفرینش را گفته است؛ عالم را برای این نیافریده است که ما در اینجا زندگی آرامی داشته باشیم؛ اینجا یک آزمایشگاه است و جلسه امتحان. الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. اساسا خدا می گوید جهان را برای همین آفریده است. خداوند می گوید جهان را درست نکردیم که انسان بیاید زحمت بکشد و یک زندگی آرامی درست کند و خوش بگذراند؛ این درست نقطه اختلافی است که میان اذهان ما و بیانات خدا و پیغمبر وجود دارد. چقدر ما در آیات قرآن این مساله امتحان را داریم؛ وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ؛ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ ؛ … إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ…ما باید این را بدانیم که اساساً این دنیا یک دوره محدودی از زندگی انسان است که باید در آن آزمایش بدهیم، در جلسه امتحان هستیم یا نمره قبولی می گیریم یا مردود می شویم.
این دنیا هم یک عالم محدود و کوتاه است که یک قریب صفری در مقابل بی نهایت حساب می شود، کل زندگی ما ۶۰، یا ۷۰ سال خواهد بود و اگر خیلی هنر کنیم ۱۰۰ سال؛ چند نفر ۱۰۰ ساله شما می شناسید؟ حتی اگر همین صد سال را هم ر نظر بگیریم، در مقابل بی نهایت خالدین فیها ابدا چه نسبتی دارد این ۱۰۰ سال؟ هیچ؛ ۱۰۰ سال که جای خود دارد، ۱۰۰ ملیون سالش هم نسبت به بی نهایت اصلا نسبتی ندارد. این دنیا یک جلسه امتحان است منتها ۱۰۰ سال آن با یک چشم بر هم زدن ما تمام می شود در مقابل عمر بی نهایت. باید امتحانمان را بدهیم و نمره هایمان ر بگیریم و برویم دنبال نتیجه اش. نباید تعجب کنیم که چرا فلان جا فلان طور شد، فمن شاء فلیومن؛ یا هوالذی خلقک و منم کافر و منکم مومن.
این نکته را بنده کمتر دیدم در نوشته ها و بیانات بهش توجه شود؛ همه ناراحت اند که چرا فلان جور شد؟ مثلا چرا انقلاب آنگونه که باید به اهدافش نرسید؟ آیا در برنامه اشکالی بود؟ یا در مجری اشکالی بود؟ آیا برنامه ای بهتر از قرآن می شود پیدا کرد؟ مجری ای هم بهتر از پیغمبر و امیرالمؤمنین می توان یافت؟ اما چقدر اهداف اسلامی در زمان حضور پیغمبر و امیرالمؤمنین تحقق پیدا کرد؟ پس باید همیشه این نکته را در نظر گرفت که اساسا این دنیا برای این نیست که همه اهداف تحقق صد درصدی پیدا کند، اینجا برای امتحان است.
برخی شاید شبهه کننده که اگر اینگونه است، چرا شما وعده دادید؟
وعده را خود خدا داده است؛ خودش گفته اینجا شما باید امتحان بدهید بعد در آن دنیا پاداشت را بگیری. اصلاً انسان را برای آن پاداش خلق کرده است. بدون امتحان می شود پاداش داد؟ خب بدون امتحان ملاکی وجود ندارد.
ما چون عادت کرده ایم به این که بعد از دنیا را نیستی حساب کنیم، میگوییم بعد از این دنیا مرگ هست، مرگ که نیامده باشد، می گوییم حالا زنده ایم و می خواهیم زندگی کنیم. یادمان رفته که اساساً این زندگی یک بخش بسیار کوچکی از زندگی ماست، همانطور که عرض کردم؛ عمر صدمیلیون سالی هم در مقابل زندگی اصلی ما حکم صفر را دارد. بچه های دبستانی هم میدانند، نسبت بین هر عدد بزرگ با نامتناهی، صفر میشود.
اما همین زندگی محدود هم به گونه ای خلق شده که شرایط متغیری وجود داشته باشه تا امتحانات مختلفی بدهیم. حکمت الهی و زیبایی کار خدا هم همین است. به گونه ای این آدم را آفریده که هرلحظه در هر گوشه ای صدها گزینه در مقابل او قرار می دهد. این گزینه ها هم انقدر در هم تنیده است و سلسله علل و معلولات در هم پیچیده شده که اگر در هر لحظه هرکسی درست فکر کند صدها گزینه در مقابلش وجود دارد که یکی را باید انتخاب کند. البته معمولاً ما دو سه گزینه را متوجه می شویم وگرنه گزینه های مختلفی وجود دارد. زیبایی آفرینش خداست که هر کس در هر لحظه میتواند گزینه های مختلفی را در مقبلش ببیند. معمولاً اون گزینه هایی که آگاهی ما به آن تعلق میگیرد و بالفعل میشود دو سه تا گزینه هست، بالاخره ما باید حسن انتخاب داشته باشیم بین این گزینه هایی که هر لحظه برایمان اتفاق می افتد.
حالا برای اینکه این نظام زیبا با این پیچیدگی های غیر قابل محاسبه برقرار باشد و زمینه برای یکایک انسان ها در هر گوشه ای فراهم باشد برای انتخاب، در عالی ترین سطوح رهبری و ریاست و سلطنت تا کارگری و رفتگری در خیابان و جاهای دیگه، هر آن و لحظه گزینه های متعددی بشود انتخاب کرد، علاوه بر این حکمتی که گفته شد، خداوند یک سنت هایی هم دارد که ناشی از رحمتش هست. از جمله این سنتها این است که کسانی که انتخاب خوب داشته باشند خداوند وعده داده در قدم بعدی کمکشان کند. اگر خوب انتخاب کردید در لحظه دوم، انتخاب بعدی خیلی آسان تر می شود، موفق تر خواهید بود.
وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ اگر شما خدا را یاری کنید خدا حتماً کمکتان خواهد کرد. این سنت الهی است که ناشی از رحمت فوق العاده الهی است که در کنار آن حکمت، افراد را مساوی قرار نداده است؛ من یقترف حسنه نزد له فیها حسنا نگفته هرکسی هرکاری بکنه ما باید به او کمک کنیم، می فرماید اگر کار خوب بکنید شما را کمک میکنیم و بر حسن اش می افزائیم. و نگفت اگر کار بد بکنیم بر بدیش می افزائیم. همچنین مَن جاءَ بِالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشرُ أَمثالِها یا فَلَهُ خَیرٌ منها، وَ مَن جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجزی إِلاّ مِثلَها
این سنت الهی مبتنی بر رحمت و لطف خداست و برای ما امیدوارکننده است. همه کسانی که میخواهند به پاداش نیک برسند باید توجه داشته باشند که حتی پاداشها هم مساوی نیست اگر در راه خیر قدم بردارند، خداوند ده ها برابر پاداش می دهد حتی در آخر هم واللّهُ یضاعِفُ لِمَنْ یشَاءُ. گفتیم ده برابر ولی به این هم اکتفا نمی کنیم، خدا هرکس را بخواهد پاداشش را اضافه می کند. صدها برابر. اینها را اگر ما بدانیم، آنوقت در انتخابهایمان سعی می کنیم از این سنت های الهی استفاده کنیم و برای لحظه های بعد و قدم های بعد موفق تر خواهیم بود.
بنابراین اگر ما الان می سنجیم که آیا این نظام و حکومتی که اجرا شده و اوآنن طرحی که بنیان گذارانش و خود حضرت امام در ذهن داشتند به چه اندازه ای کارایی داشته، اول باید این دندان را بکشیم که باید صددرصد موفق باشد و موافق آن طرح باشد؛ چنین چیزی، شدنی نیست. باید همین اندازه خوشحال باشیم که تا این اندازه اش موفق شده ایم.
آیا این نگاه باعث نمی شود به وضع موجود راضی باشیم و از نقص ها و ضعف ها غفلت کنیم؟
قطعا باید فکر کنیم نقطه ضعف هایش را بشناسیم و به اندازه ای که ما می توانیم کمک کنیم. این وظیفه و امتحان بعدی ما بعد از تلاش برای برقراری نظام اسلامی، می شود. حالا که فهمیدیم اشکالی وجود دارد چه کار کردیم؟ باید بشناسیم نقطه های ضعف را، اما نه فقط برای اینکه توهین کنیم. برای اینکه خودمان ببینیم چه کار می توانیم بکنیم که مشکل حل شود.
پس پیگیری اشتباهات، ضعف ها و کمبودها لازم است اما به این انگیزه که من بدانم کدامش را میتوانم رفع کنم اما صرف این که به جان هم بیفتیم و به این و آن اهانت کنیم می شود همان کاری که دنیا پرست ها هم می کنند، هیچ مشکلی هم حل نمیشود به مشکلات هم می افزاید. اما انسان مؤمن، صادقانه بررسی می کند چه نقصهایی وجود دارد و من کجایش را میتوانم حل کنم؛ اینگونه اگر باشد خدا هم کمکش میکند.اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم. یک قدم خوب بردارید خدا ۱۰برابر آن کمک میکند و قدم بعدی را میتوانید موفق تر بردارید نتیجه و منافعش هم به کل انسانیت برمیگردد.
شاید در اینجا جوانترها بگویند این سخنانی که درباره نگاه الهی به زندگی و فعالیت اجتماعی سیاسی می گویید برای انبیا و اولیاست؛ در زمان ما نمی شود بدون در نظر گرفتن اسباب ظاهری و دنیایی مبارزه و تلاش کرد.
یک مثال خیلی خوب که می توان زد، خود حضرت امام است؛ ببینید پیروزی انقلابی که به دست حضرت امام شروع شد یکی از معجزات تاریخ انسانیت است. از نظراسباب ظاهری اگر نگاه کنیم تقریبا اسباب ظاهری برای پیروزی حرکت امام در حد صفر بود. امید معقولی هم برای پیش بینی موفقیت این انقلاب نبود. حتی دوستان نزدیک و همکاران امام صد در صد با امام موافق نبودند و غالباً می گفتند ایشان این کار را انجام می دهد ولی فایده ای ندارد به جایی نمیرسد. گاهی با اشاره و گاهی خصوصی به ایشان می گفتند و تذکر می دادند.
اما خود امام به مراجع می فرمود هفته ای یک مرتبه دور هم باشید و فقط یک چای بخورید و بروید. امام پیشنهاد کرده بود مراجع یک شب در هفته دور هم بنشینند یک چای بخورند و بعد هم بروند؛ اصلاً هم نیازی نیست با هم صحبتی بکنند؛ همین برای پیشرفت اسلام مفید است. دشمن که این تجمع را ببیند می گوید اینها با هم متحدند. امام خیلی انتظار نداشت که الان بقیه علما و مراجع به کمکش بیایند؛ این عین تعبیر امام است که به مراجع فرمود بیایید هفته ای یک شب جلسه تشکیل بدهید چای بخورید. در واقع آن اخلاصی که امام داشت و آن اعتمادی که به سنت های الهی داشت موجب شد این معجزه عظیم رقم بخورد. اتفاقی که ما نظیرش را در دنیا سراغ نداریم و نمیدانم تا زمان ظهور حضرت ولیعصر شبیهی برای این اتفاق پیدا بشود یا نه.
خب این برای ما بچه ها درس می شود. امام از این دنیا چی داشت؟ اگر آن روز شخصیت امام را ترسیم می کردند و یک بیوگرافی از زندگی امام می نوشتند اینگونه بود که یک آخوندی هست که از نظر مادی به زحمت نان و آب زن و بچه خودش را می تواند تأمین کند. امام در همان زمان به شهریه آقای بروجردی محتاج بود، و اگر شهریه آقای بروجردی به امام و آقا مصطفی – تا زمانی که آقا مصطفی ازدواج کردند،- نمی رسید واقعاً گرفتار بودند در زندگی. درآمدی نداشتند؛ بعدها هم که استاد برجسته حوزه بود ایشان در فکر این نبود که رساله بدهد. دنبال اینکه یک کسی مقلدش بشود و وجوهاتی بگیرد نبود. بعد از این که مبارزات شروع شد و یک عده تجار تهرانی آمدند به امام گفتند آقا ما مقلد شما هستیم. ایشان اجازه دادند چند نفر بنشینند و حاشیه شان بر عروه را با توضیح المسائل تطبیق بدهند و توضیح المسائل طبق فتوای امام بنویسند، بعد هم آن افراد با پول خودشان چاپ کنند. یک ریال هم امام برای چاپش نداد. امام آدمی نبود که دنبال این باشد که ریاست درست کند و پول یا بودجه ای برای این کار در نظر بگیرد و …؛ می گفت من وظیفه ام را انجام می دهم. بعد از ۱۵ سال که به ایران برمیگشتند در هواپیما از ایشان پرسیدند چه احساسی دارید؟ گفت وظیفه ای دارم که در حال انجامش هستم. پرسیدند احتمال نمیدهید خطر شدیدی در ورود به فرودگاه تهران شما را تهدید کند؟ گفت ممکن است؛ من وظیفه ام این است که بروم بعد هم راحت خوابید. وجود امام و زندگی امام بهترین درس آموزنده برای هر مسلمانی است که می خواهد به وظیفه اش عمل کند و الحمد الله خداوند یک شاگرد کاملاً موفق هم نصیبش کرد.
شاگرد الحمدالله زیاد داشت اما آن نفری که صد در صد شبیه خودش باشد که زیر دست او تربیت شد، بعد از خودش جانشین او شد. هرچقدر شکر خدا بکنیم به خاطر رهبری امام و رهبری جانشینش کم است.
پس باید سعی کنیم بفهمیم و یاد بگیریم وظیفه ی ما چی است؟ صبح که بیدار می شوم باید ببینم اول خدا از من چه میخواهد. اگر هم دنبال عملکرد بقیه می روم و میخواهم ببینم چه عیبی دارد برای این است که من بتوانم جبرانش کنم نه اینکه بیشتر به او ناسزا بگویم و رقیب را از رینگ بیرون کنم، و گرنه این کاری هست که همه دنیا پرست ها هم می کنند. الان حزب جمهوری خواه آمریکا با حزب دموکرات چه کار میکنند؟ آقای اوباما با آقای ترامپ چه کار می کنند؟ ایا ما هم باید همان کاری را بکنیم که دوتا دنیا پرست می کنند؟ آیا باید فکر این باشم رقیبم را بیرون کنم؟ من باید فکر این باشم که همانطور که خدا دوست دارد کاری انجام بگیرد حتی اگر به اسم دشمن من تمام شود، کسی هم نفهمد من چه کار کردم. اگر با این انگیزه باشد خدا هم کمک میکند اما اگر بخواهم رقیبم را از میدان به در کنم، خب می شود بجنگ تا بجنگیم؛ خداوند هم می گوید کارشان را می دهیم دست خودشان، بروید بجنگید با هم.
اما خداوند می گوید اگر برای من کار می کنید من کمکتان می کنم؛ بنابراین ما باید سعی کنیم این فکر را توسعه بدهیم در نسل های مختلف از بچه ها گرفته تا پیرمرد ۸۰ ساله. این نکات همان چیزهایی است که شیطان دائماً کار میکند که از آن غافل بشویم. یک زمان در شروع کار، به عنوان وظیفه شرعی وارد گود سیاست میشویم و با کسانی که منحرف هستند مبارزه می کنیم، اما یک وقت چشم باز می کنیم می بینیم مثل دوتا کشتی گیر هستیم و داریم می جنگیم. چون میخواهیم پیروز بشویم. در صورتی که باید به این فکر کنیم که اسلام دنبال چیست؟ نظام اسلامی برای چه برقرار شد؟ امام برای چه قیام کرد؟ آیا قیام کرد که رئیس بشود و ریاست کند؟ اگر امام حزبی داشت؟ یک حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد از نزدیک ترین دوستانش بعد هم امام فرمود که منحل بشود.
بنابراین خواستم این نکته را عرض کنم که یکی از وظایف شما به عنوان کسی که در زمینه رهبری فکری مردم کار می کنید این است که این فکر را جا بیندازید که ما فقط برای شکست دادن رقیب کار نمی کنیم؛ ما میخواهیم اهداف الهی تحقق پیدا کند.
این چارچوب نظری که می فرمائید به ما خیلی ذهنیت نظری میدهد؛ سوال حقیر این هست که شما مفهوم کارآمدی را چه میدانید؟ جایی فرموده بودید که کارآمدی مکانیزم نیست، بلکه دینامیزم است. خیلی واضح و صریح و روشن، بفرمائید مبتنی بر همان چارچوب نظری که فرمودید خیلی از اهداف ممکن است محقق نشود و خیلی از طرح ها و ایده آل ها حتی در مورد انبیاء هم به نتیجه نمی رسند، آیا نظام جمهوری اسلامی را کارآمد وکامیاب و موفق می دانید یا نه؟
جواب این سوال معلوم بود در عرض بنده. مراتب دارد؛ اما اگر بگوییم کارآمدی بین صفر یا صد است؛ یا هست یا نیست، خب در جواب یا باید بگوییم بله یا نه؛ ولی اینطوری نیست، کارآمدی نسبی است. بین صفر تا صد، صد درجه هست ممکن است در جایی کارآمدی صد نباشد، اما ۹۹ باشد یا ۸۰ باشد یا ۵۰ باشد؛ همین که از نصف بیشتر باشد این یک موفقیتی است. اگر ما در جایی انتقاد می کنیم باید ببینیم آیا می شد از این چیزی که محقق شده بهتر کار بکنند یا نه، کسانی غفلت کردند یا از روی هوای نفس کار نکردند؛ انتقاد کنیم شما چرا از این فرصت استفاده نکردید؟ بعد توجهشان دهیم به این نکته و خودمان تلاش کنیم جبران کنیم.
بنابراین کارآمدی یک چیزی که مضبوطاً معین باشد و این اندازه درجه اش مشخص باشد و اگر بود، بگوییم کارآمد هست و اگر نبود، کارآمد نیست، اینطوری نیست. شاید الان دشمن اینگونه دوست داشته باشد که القا کند این نظام کارآمد نیست و به گونه ای مطرح می کنند که یک پاسخ بله یا خیر بدهیم؛اگر قاطعانه بگویند ناکارآمد است این تصویرسازیِ غلط است؛ درست این است که بگوییم بله، نسبت به بعضی از نظام ها کارآمد بود نسبت به آن چیزی که ما انتظار داریم، مثلاً ۷۰% کارآمدی را داشت؛ ضمن اینکه در بخش های مختلف هم تفاوت دارد. در یک بخشی ما موفق بودیم یک بخشی نبودیم اما سرجمع کارآمدی میشود آن ۷۰، یا ۷۵ یا ۸۰ درصدی که گفتیم. اما اگر بخواهیم یکجا بگوییم کارآمد است یا ناکارآمد، به نظر من صحیح نیست.
می توان گفت در مجموع کارآمد است.
کارآمدِ نسبی است؛ به همین تعبیری که عرض می کنم.
برخی می پرسند بالاخره ۴۰ سال حکومت اسلامی اجرا شده آیا مردم دیندارتر شدند یا نه؟ شبهه می کنند چهل سال حکومت کردن به مفهوم دین و سطح دینداری مردم آسیب زده است، چون به اسم دین حکومت کردند و یکسری ناکارآمدی ایجاد کرده اند که به نام دین تمام شده است و موجب شده مردم نسبت به دین بدبین بشوند، اولاً شما این شبهه را قبول دارید؟ ثانیاً فکر میکنید مردم دیندارتر شدند یا سطح دینی مردم افت کرده و کمتر شده؟
بنده با اجازه شما این سؤال را برمی گردانم به شما؛ آیا امیرالمؤمنین وقتی به شهادت رسید مردم دیندارتر شده بودند از روز اولی که با او بیعت کرده بودند یا بی دین تر شده بودند؟ اگر بگوییم بی دین تر شده بودند، پس باید بگوییم حکومت علی بی دینی آورد! بنابراین این حرفها دلیل نمیشود برای ناکارآمد نشان دادن حکومت؛ اینها حرف های بچه گانه است. یک حکومت مخصوصاً حکومت اسلامی ساحت های مختلفی دارد. انگیزه های مختلفی دارد، شرایط مختلف جامعه داخل و جامعه جهانی تفاوت می کند. اینکه گفتیم نسبی است یعنی باید مجموع اینها را با هم سنجید، میگوییم در این شرایط، با این موانع، با این دشمنی ها، ما چقدر به اهدافمان رسیدیم؟ یک درصدی را مثلا نشان بدهیم، فرض کنید اگر بتوانیم کیفیت را تبدیل به کمیت کنیم، باید بگوییم در این سطح ما موفق هستیم؛ ولی اگر جواب حقیقی بخواهیم باید بخشها را از هم تفکیک کنیم، بگوییم این بخشش موفق بودیم؛ مثلاً ۱۰۰% در یک بخشی هم ضعیف بودیم زیر ۵۰% در یک بخشی هم نسبی بوده، اشکال از یک شخص بوده، اشکال از طرز تفکر بوده، از حزب یا از جناح بوده است. اما اگر بگوییم ملت اینجور بودند و شما جامعه تشکیل دادید و این جامعه الان خراب شده، اینها حرف های بچه گانه است. عین همین مساله را اگر به حکومت علی (علیه السلام) یا خود پیغمبر نسبت دهید، آیا مردم دیندارتر شدند یا بی دین تر؟ بنی اسرائیل وقتی آمدند گفتند اجعل لنا الها کما لهم آلهه یا وقتی رفتند گوساله پرست شدند، دین دار تر شدند یا بی دین تر؟ پس حضرت موسی چه کاره بود؟
این حرفها به خاطر این است که انسانیت را ما نشناختیم، انسانیت تحولات گوناگونی دارد؛ دائماً زندگی انسان در حال نوسان است، ارتباط افراد با همدیگر و خود افراد دائم در حال نوسان است، یک مجموعه ای که در کل ملت واحد را تشکیل میدهند یک برایندی به آنها نسبت داده میشود از مجموع کارها و فعالیتهایشان که با هدف تشکیل حکومت سنجیده میشود تا معلوم شود نسبت به آن هدف چقدر موفق شدند.بنابراین اجمال بحث این است که کارآمدی نسبی است. اما حالا این نسبت در این زمان بیشتر بوده یا زمان دیگری؟ مختلف است و نوسان دارد. دریک قسمتی ما در زمان امام خیلی پیشرفت کردیم اما در یک قسمتی نه. یعنی نیروها صرف یک بخش هایی شد و از جای دیگر غفلت شد یا غفلت هم نشد اما نیرو نداشتند برای آن جای دیگر؛ آن زمانی که ۸ سال مردم باید بروند در جبهه و بجنگند و به صورت های مختلف یا پشت جبهه باید پشتیبانی کنند، امام فرمودند جبهه ها را پرکنید. دیگر نمی شد به درس اخلاق و تربیت و روان شناسی اولویت دهیم؛ اولویت دیگری پیدا شده بود و باید در اینجا متمرکز می شدیم و اتفاقا در آنجا پیشرفت هم کردیم.
وقتی جنگ تمام شد نوبت این شد که ما کمبود های دیگر را جبران کنیم که متأسفانه غفلت شد. فقط توجه مسئولین به این مساله معطوف شد که کمبودهای جنگ و خرابیها را جبران کنند. اسمش را هم گذاشتند دولت آبادانی؛ غافل از اینکه اصلاً اصل این نهضت و اصل تشکیل این حکومت برای کار فرهنگی است، برای آدم سازی است؛ برای این است که در این امتحان پیروز بشویم برای سعادت ابدی. اما رفتیم دیدیم آمریکا چه کار کرده ما هم برویم یاد بگیریم انجام دهیم، ببینیم ژاپن چه کار کرده، گروهی را فرستادند ژاپن کار بکنند که بعد از جنگ جهانی چه کار کرده و کلی هزینه شد، مطالعات شد و روی آن تئوری ساختند، نیروهایی تربیت کردند که ما از روش های ژاپن برای آبادانی کشور استفاده کنیم.
این مسائل را ما باید بشناسیم که چه خطرهایی انسان را تهدید می کند؛ حتی آنوقت که حکومت اسلامی هست شیطان اینگونه راه را سراشیبی درست می کند رو به جهنم و به نام اسلام و به نام خدمت به نظام.
پس مهمترین کار در همه شرایط، این است که حد نصاب فرهنگ صحیح را باید حفظ کنیم. بفهمیم کی هستیم کجاییم و کجا میخواهیم برویم. هرچیزی مانع این بشود، خطاست و یک روز پشیمان خواهیم شد.
یعنی به نظر شما الان هم که رهبر انقلاب روی مساله اقتصاد و معیشت تکیه می کنند، بنا به اقتضاء شرایط است و همچنان فرهنگ، اولویت اصلی است؟
عرض کردم ممکن است مسئولی در یک زمانی بخاطر مصالحی روی یک موضوع دیگری تکیه کند. مثل امام که روی جبهه تکیه کرد ویا امروز که آقا بر روی مسائل اقتصادی تکیه می کنند. این را میدانند اگر این مساله را نگویند دشمنان این را سوژه می کنند و این اهرم را از دست نظام می گیرند، میگویند شما خراب کردید حالا ما میخواهیم آبادش کنیم؛ پس ایشان تکیه می کنند روی این مساله که ما باید معیشت مردم را تأمین کنیم؛ برای اینکه مارکسیستها این شعار را از دست ما نگیرند؛ همین الان هم می بینید در جمهوری اسلامی در دانشگاه های تهران و دانشگاه های اسلامی، گرایشات مارکسیستی در حال شکل گیری است. اگر شما هم نشنیدید به زودی خواهید شنید. دورادور به گوش ما میرسد، نامه هایی می نویسند برای ما که اگر یک نفر خواست بهشت نرود چه کار باید بکند؟ ما کاری به بهشت و جهنم نداریم. من حق دارم بگویم اصلاً به اسلام کاری ندارم یا نه؟ پس حقوق بشر چه می شود؟ آزادی چه می شود؟ مگر شما نگفتید استقلال آزادی جمهوری اسلامی؟ آزادی یعنی اگر من میخواهم کافر هم بشوم، بتوانم. چرا انقدر به ما بد میگویید که شما از اسلام منحرف شدید؟ من اسلام را نمیخواهم.
این قبیل مسائل، جدی است و حتی اساتید در دانشگاه ها مطرح می کنند. می خواهند نسل جوان ما را از مسائل اصلی دین دور کنند. فردا یکوقت چشم باز می کنیم بچه های دبیرستانی ما بهشت و جهنم و شب اول قبر و این مسائل را مسخره می کنند. در حالیکه ما مشغول هستیم به اقتصاد و میخواهیم اقتصادمان را درست کنیم.
باید بفهمیم رهبری لازم است در فلان موقعیت فلان شعار را بدهد تا آن شعار از دست دشمن بگیرد. مساله معیشت واقعاً نیاز مردم است و اکثر مردم تا حداقلهای زندگیشان تأمین نشود کار نمیکنند. این میشود مقدمه لازم؛ اما این هدف نیست. اصلاً هدف زندگی چیست؟ برای چه انقلاب کردیم؟ اینها فراموش میشود بعد کسانی هم که کمتر تجربه دارند یک جمله از فرمایشات آقا را یکجا می شنوند فکر میکنند اول تا آخر قضیه همین است؛ در حالی که همین آقا دیروز هم حرف دیگری زد، پریروز هم مطلب دیگری گفت چرا آن حرفها را فراموش می کنید؟ فلان حرفی از رهبری که با مزاجش میسازد را می گیرد و بقیه را فراموش میکند.
مثلا آقا فرمود جوان ها را باید به کار بگیرید. خب این یعنی این پیرمردها را کامل بریزید بیرون و از تجربه هایشان و معلوماتشون استفاده نکنید؟ یا باید یک برنامه ای بریزیم که تدریجاً جوان بیاید و به صورت طبیعی جای آن پیرمرد را بگیرد، یعنی در کنار اینکه از تجربیات آن پیرمرد استفاده کنیم فکر تربیت جانشین باشیم برایش.
بنابراین وقتی آدم نمی داند که هدف کجاست و کدام شهر می خواهد برود، سر هر چهارراهی رسید میگوید حالا اینجا را هم برویم ببینیم. همیشه باید قله را ببینیم و یادمان باشد کجا می خواهیم برویم. هدف اصلی چیست؟ همه اینا مقدمه است برای آن هدف؛ هر جا با این هدف تطبیق کرد باید برویم، اما اگر ۱۸۰ درجه با این هدف اختلاف دارد بفهمیم که داریم اشتباه می رویم. گاهی ممکن است یک زاویه ای باز بشود که زود برگردد و جبران شود. این اتفاق ممکن است بیفتد و طبیعی هم هست. ولی اگر آدم هدف را به گونه ای فراموش کند که ۱۸۰ درجه برگردد و به یک سمت دیگری برود و غافل باشد؛ یعنی عین یک کشور مارکسیست یا یک کشور لیبرال، انگار نه انگار که ارزش های معنوی و الهی هم مطرح است؛ خب دیگر این خطاست. خطای خود را توجیه هم می کند که چون رهبر گفته است اول معیشت و اقتصاد؛ خب من باید فهم داشته باشم. رهبر حرفهای دیگری هم زده است؛ اما آن چیزی که دلشان می خواهد را می پذیرند و حرفهای دیگرش را فراموش می کنند.
اینجاست که نقش کسانی که موثر هستند در فرهنگ جامعه از جمله کسانی که نشریات و کتاب ها و بحث ها و سخنرانی ها را در اختیار دارند، مهم می شود و باید مسئولیت هایشان را درک کنند. ما خودمان را اول بسازیم بعد ببینیم جامعه مان را به چه سمت و سویی میخواهیم بکشانیم. یکوقت چشم باز می کنیم می بینیم درست برگشتیم و همه فداکاری شهدا را باطل کردیم، این هنر شد؟
آدم احساس می کند بعضی از مسئولین، بعضی که میگویم می تواند یک در یک میلیون باشد عددش را هم در نظر نگیرید، بعضی از مسئولین در فکرشان اینگونه تصور می کنند؛ می گویند شاه را بیرون کردیم حالا نوبت ماست که شاهی کنیم. ما زندان رفتیم و شکنجه شدیم، حالا نوبت خودمان، بچه هایمان، دار و دسته و همشهری هایمان است. ارزش ها و اسلام، ابزاری بود. امام هم نعوذ بالله از فکر دینی مردم استفاده کرد برای اینکه یک حرکتی ایجاد کند!
همه اینهایی که صحبت کردیم یک مقوله فرهنگی است. پس اصل در زندگی اجتماعی، فرهنگ است؛ حتی برای اینکه بفهمیم درست عمل می کنیم یا نه؛ بفهمیم وظیفه مان چیست، بفهمیم با مردم چطوری باید رفتار کنیم، با رهبر چگونه، با جوان چگونه، همه اینها مقولات فرهنگی است؛ اما اگر فقط به این فکر باشیم که در تکنولوژی پیشرفت کنیم، جامعه درست میشود؟ با این نگاه نهایتا میشویم مثل یک ایالتی از ایالات آمریکا، یا یک اسرائیل دیگر. آیا ما برای همین انقلاب کردیم؟ بنده مطمئنم در ذهن بسیاری از مسئولین به عنوان بزرگترین آرزو این هست که خودشان را برسانند به حد یکی از ایالات آمریکا. بگویند ما آمریکا شدیم؛ ما که هیچ جا به حسابمان نمی آوردند، آمریکا شدیم. خدا، دین، ارزش ها و شهادت هم ابزاری بود برای همین. خب کی باید این نگاه را اصلاح کند؟ مسئولین فرهنگی کشور. تئوریش را هم آنها باید تهیه کنند و نشر هم به دست شماهاست. اونوقت برای اینکه این مسئولیت ها را انجام بدهیم خون دل باید بخوریم، فحش باید بخوریم، فقر باید بچشیم، تهمت باید بشنویم، بله جهاد یعنی همین.
همانطور که فرمودید کارآمدی نسبی است؛ اگر مثلاً قبل از انقلاب را با الان مقایسه کنیم، ابزار و امکاناتی که علیه فرهنگ ما دست بچه های ماست با زمان قبل از انقلاب که نه موبایل بود نه شبکه های اجتماعی و اینترنت و شبکه های ماهواره ای در دسترس نبود، قابل مقایسه نیست و می توان گفت در مقایسه با این هجمه ها و امکانات و ابزاری که علیه ما، اعتقادات ما و اخلاق ما به کار گرفته می شود، واقعا جوان امروز همان طور که رهبر انقلاب هم فرموده اند دیندارتر و بیدارتر از نسل اول انقلاب است. یادم می آید یک بار همین مساله نزد شما مطرح شد و شما فرمودید نباید در سنجش میزان دینداری سخت گرفت و باید این قبیل مقایسه ها با قبل را هم در نظر گرفت؛ با این اوصاف می شود گفت جوان امروز دیندارتر از قبل شده است؟
البته اینجا جوان هم که میگوییم باید معنا کنیم؛ جوان یعنی برآیند جوان ها، وگرنه بعضی ها هستند که بی دینتر هستند، بعضی های دیگر خیلی عالی تر هستند؛ اما مجموعاً میگوییم برایند جوانها نسبت به آنها بهترند.
یک مساله مهم هم اینجا وجود دارد که نباید آن را فراموش کرد و آن اینکه وقتی در مورد دینداری جوانان اینگونه سخن می گوییم باید مراقب باشیم دچار این آفت نشویم که خب پس دیگر نسبت به جوان ها وظیفه ای نداریم و این جوان ها دیندارتر از قبلیها هستند. نه؛ دینداری این جوانان را هم باید حفظ کرد و هم باید رشد داد، و هم آنهایی که کمبود دارند باید کمبودهایشان را برطرف کرد. این فرمایشات آقا امیدآفرین است که الان هم چنین جوانان دینداری هستند، ولی نه اینکه الان که جوانان دیندار داریم پس من و شما دیگر کار و وظیفه ای نداریم. این سخنان یعنی ظرفیتش هست، امکاناتش هست، باید رشد بدهیم، باید حفظش کنیم و نگذاریم منحرف شوند.
خیلی از سوالات را می شود با این نگاه نسبی و تشکیکی به کارآمدی که فرمودید پاسخ داد؛ سخنانی هم درباره آسیب شناسی و آفت پژوهی نسبت به این عملکرد چهل ساله اجمالاً فرمودید؛ حالا یک سوالی که پیش می آید این است که چه خطراتی از الان به بعد، انقلاب را تهدید میکند؟ از چه مسائلی باید پرهیز کرد؟ چه هشدارهایی دارید برای خواص، برای مسئولین، برای نخبگان به خصوص؟
سوالِ خیلی وسیعی است و بنده توان اینکه یک جواب آماده ای عرض بکنم ندارم؛ اجمالش این است که اولین شرطی که ما بتوانیم جواب این سوال را برای خودمان پیدا کنیم این است که اول توجه داشته باشیم که اصلا هدف انقلاب چه بود؟ اگر این را فراموش کنیم همه جواب هایی که تهیه می کنیم هم اشتباه میشود. اینکه من در بحث هایی که عرض کردم، روی مسائل فرهنگی تکیه کردم برای این است که خیلی مورد غفلت قرار میگیرد و در مرحله بعد جواب های دیگر ما هم عوضی و اشتباهی در می آید؛ یعنی وسیله ها جای هدف را می گیرند. اقتصاد الان وسیله ای است که ما بتوانیم به هدف انسانی و اسلامی برسیم؛ اگر غفلت کنیم، این خودش میشود هدف. وقتی هدف شد همانجا متمرکز میشویم، و بعدش را نمی بینیم و به فراتر از آن فکر نمیکینم؛ هدفمان این می شود که خوش بگذرانیم و پول داشته باشیم؛ نهایت هدف هم این می شود که فقیر کم بشود! آیا این طوری درست می شود و به همه اهداف انقلاب میرسیم؟ خیر؛ پس شرط اول برای اینکه جواب صحیح تهیه کنیم این است که هدف اصلی را یادمان نرود.
هدف انقلاب چیست؟ همان هدف انبیاء و هدف خداست از آفرینش. متاسفانه تا جایی که بنده اطلاع دارم، این مسائلی که بیش از همه چیز باید مورد توجه قرار گیرد، کمتر از همه مورد توجه است. در نوشته ها، بحث ها، سخنرانی ها، رادیو و تلویزیون، مجلات، و کتابها من یادم نمی آید جایی درمورد این مسائل مطلبی خوانده باشم.
اگر ما به هدف اصلی درست توجه کردیم، در نوبت بعد و در سایه این هدف، دنبال ابزار و وسیله ی صحیح برای تحقق آن باید برویم؛ بعد نوبت برنامه ریزی با استفاده از ابزارها برای تحقق این هدف است؛ بعد باید ببینیم کدام یک از ابزارهایی که وجود دارد به آن هدف نزدیک تر است و با فرهنگ ما بیشتر سازگار است؛ و نهایتاً کدام را می توان آسان تر تهیه کرد. اگر خیال پردازی کنیم و آرمان گرایی صرف پیشه کنیم و مدام بگوییم باید چنین شود و باید چنان شود، به هدف نخواهیم رسید و باز همین جایی خواهیم بود که هستیم. ما باید آرمانی فکر کنیم اما در عمل، باید عمل گرا باشیم. باید فکر کنیم این آرمان را در این شرایط، چگونه و تا چه اندازه می شود محقق کرد. وقتی ما مسائل را قاطی می کنیم، یا خیلی ناامید می شویم یا راه را عوضی می رویم.
وقتی به مسیر گذشته نگاه می کنیم می بینیم یکی از دلایل عدم تحقق آرمانها، وجود برخی افراد هست که اینها از گذشته خودشان پشیمانند و به تعبیر رهبر انقلاب غیر انقلابی های درون نظام هستند. یعنی تریبون دارند، پول دارند، صندلی دارند، عنوان دارند، جایگاه دارند اما از گذشته انقلابی خود پشیمان هستند. حرف هایی می زنند که اتفاقاً دشمن روی همینها سرمایه گذاری میکند. مواجهه جریان ولایتمدار و انقلابی و بچه حزب اللهی ها، با این جریان غیر انقلابی درون نظام چگونه باید باشد تا بتوانیم از آنها عبور کنیم؟
به نظر بنده موضوع این سوال، یک امر عادی است و کاملاً باید انتظارش را داشته باشیم. همیشه این قبیل مسائل در تاریخ هم بوده است. در صدر اسلام کسانی بودند که ایمان آوردند؛ کسانی بودند که حتی قبل از بسیاری افراد به پیغمبر ایمان آوردند؛ کسانی بودند که سابقه داشتند، اما بعد از مدتی مسیرشان عوض شد. کسانی بودند که در جنگ صفین در رکاب حضرت علی(علیه السلام) و از فرماندهان امام علی بودند. همانها آمدند در کربلا سید الشهدا ر آنگونه کشتند و شهید کردند. همیشه اینها بوده اند.
عرض بنده همین است که ریشه این انحرافات، کمبود در فرهنگ و اشتباه در فکر است. اگر می خواهیم این خطاها، این ریزش ها و این انحراف ها کمتر شود، باید در جامعه برنامه ریزهای ما طوری عمل کنند که سعی شود همیشه عوامل فرهنگی تقویت شود؛ مردم دیندارتر شوند، و اعتقادشان به خدا و پیامبر بیشتر شود. نباید به امید اینکه جوانهای ما دیندارتر از قبل هستند، خوش خیال باشیم و به دنبال کار خودمان برویم. باید بدانیم این مساله مهمی است و سعی کنیم ایمان جوانها را حفظ و تقویت کنیم؛ نه اینکه رهایشان کنیم. حتی ما وظیفه داریم آنهایی که خوب هستند و بهتر هم هستند را رشد دهیم، و همین سرمایه معنوی را که دارند حفظ کنیم تا در اثر عوامل مختلف اجتماعی منحرف نشوند. این نکته ای است که بنده روی آن تأکید می کنم و احیاناً بعضی ها از آن غفلت می کنند.
فرمودید برای پاسخ به این سوال که چه خطراتی آینده انقلاب را تهدید می کند باید به هدف اصلی انقلاب توجه کنیم، و در ادامه بر اهمیت توجه به فرهنگ و مسائل فرهنگی تاکید نمودید؛ حالا سوال این است مهمترین خطرات فرهنگی که موجب غفلت ما از هدف اصلی می شود چیست؟
در پاسخ یک مثال ساده که کم و بیش نمونه های زیادی دارد عرض می کنم. فرض کنید در خانواده یک آیت الله، مثلاً بنده؛ میروم خانه و می بینم یکی از نوه ها، یک بچه ده دوازده ساله، گوشه ای نشسته و مشغول بازی با موبایلش هست؛ حتی سلام نمیکند، اصلاً توجهی ندارد که این کسی که آمد و رفت، پدرم بود، پدر بزرگم بود، کی بود؟ بعد یک بچه کوچکتری می آید این گوشی را از دستش بگیرد؛ دعوا میکنند و کتک کاری میکنند که چرا از دست من گرفتی، بازیم به هم خورد. در این بین پدر خانواده وارد می شود. اگر یادش باشد سلامی می کند و می رود روی صندلی پشت میزش می نشیند و موبایلش را بیرون می آورد تا اخبار و پیامک ها را ببیند. وقت ناهار می شود، معلوم نیست ناهار آماده باشد یا نه، چون خانم هم توی آشپزخانه مشغول تماشای موبایل است. در فضای این خانواده هرکسی برای خودش است؛ اصلاً انگار اجتماعی وجود ندارد. تک تک افرادی هستند که گویا با موبایل خودشان زندگی می کنند. خب در این شرایط وقتی یک بچه ده دوازده ساله فیلم هایی را می بیند که در این سن نزدیک بلوغ خوشش میآید، آیا حاضر می شود بنشیند حدیث بخواند؟ یا آیه قرآن گوش بدهد؟ به هر بهانه ای هست و در هر جایی از خانه که بتواند، فیلم خودش را تماشا می کند. این بلایی است که امروز جامعه ما به آن مبتلاست، بلایی جهانی هم هست، و راه فراری هم از آن نیست. پس چهکار باید کرد؟ باید عامل مقابلش را تقویت کنیم، هم پدر و مادر بیشتر وظیفه خودشان را بدانند، هم مدرسه به گونه ای باشد که بتواند وقت بچه ها را با چیزهایی پر کند که خود بچه ها خوششان بیاید؛ قصه، مسابقه، بازی، ورزش، و موارد دیگر، تا دنبال این جور مسائل نباشند. این از یک طرف.
از طرف دیگر، صدا و سیما و وزارت ارشاد هم باید خودشان برنامه هایی برای موبایل تهیه کنند که بچه ها را سرگرم کند و برنامه های خوب هم داشته باشیم. البته این کار هنر و معلومات و تکنولوژی میخواهد؛ باید تشویق درکار باشد؛ باید بودجه برایش گذاشته شود. این طور نباشد که جوان های فیلمساز ما هم فقط فکر این باشند که فیلم هایی با مضامین غیر اخلاقی درست کنند برای اینکه بیشتر خریدار دارد -حالا البته با یک روپوش و پوششی اما در واقع مثل همان فیلمهای غیر اخلاقی است. نوجوان نزدیک به سن بلوغ هم که به طور طبیعی از همین فیلمها خوشش می آید. پدر و مادر هم که مشغول کار خودشان هستند. احیاناً بعضاً پدر هم فکر تماشای این فیلم غیر اخلاقی است. خب در این صورت چه اتفاقی برای محیط این خانواده خواهد افتاد؟ اسلام کجای این خانواده قرار دارد؟ انقلاب چه کاری می تواند انجام دهد؟
این نوجوان یا جوان فردا که احساس کرد فلان گروه، فلان حزب یا فلان جناح این خواسته هایش را بهتر تأمین میکند، به طور طبیعی میرود سراغ آنها. شما اگر دو سال پیش شبها به خیابانهای قم آمده بودید، و الان هم بیایید و خیابان های قم را تماشا کنید، تعجب می کنید که آیا اینجا قم است؟ این خانم ها قمی هستند؟ برخی از اینها گویی ماموریت دارند در خیابان جولان دهند. من و شما هم می نشینیم و برخی مسائل غیر اخلاقی را توجیه می کنیم؛ مثلاً می گوییم بله فلان کار هنر است و آقا هم فرموده اند هنر را باید پاس داشت؛ باید اجازه داد بچه ها و نوجوانان هر هنری که میخواهند فرابگیرند و انجام دهند! اگر اینگونه پیش برود، دوسال بعد جامعه چه وضعیتی خواهد داشت؟
نتیجه بحث اینکه بزرگترین وظیفه کسانی که دغدغه انقلاب را داشته باشند، تقویت نهادهای فرهنگی در جهت ارزش های اسلامی است، و وجود جوانان متدین نباید ما را از این وظیفه غافل کند. وگرنه، در زمان حکومت شاه هم کسانی تربیت شدند که انقلاب کنند. همان زمانی که زن عریان را در ویترین نشان می دادند، این انقلابی ها هم تربیت شدند. در آن دوران بنده خودم شاهد بودم در اتوبوس قم- تهران که اکثر خانم هایی که سوار می شدند با سر برهنه و لباس نا مناسب بودند؛ یکبار یک خانم با چادر مشکی نشسته بود روی یک صندلی؛ یک خانم بی حجاب هم آمد کنارش نشست. این خانم محجبه بلند شد و رفت نشست وسط اتوبوس و گفت من پهلوی این خانم نمی نشینم. با چنین روحیه ای تربیت شده بودند. آن زمان در کنار مسائل غیر اخلاقی در فضای جامعه، این تربیت دینی هم وجود داشت و زمینه را فراهم کرد تا یک روز انقلاب بشود. چنین زنهایی با همان تربیتها هستند که ۳ تا بچه شهید داده، افتخار هم میکند، گریه هم نمیکند؛ چرا؟ چون روح دینی دارد؛ زیرا مثلا یک روحانی در محله آنها، در خیابان لرزاده یک جلسه ای داشته و اینها را تربیت کرده بوده است. الان باید مراقب باشیم چنین تربیتهایی را از دست ندهیم. مثل چنین تربیت ها و ارزش های دینی دارد کم کم رنگ می بازد، و جای آن آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، پیشرفت، تکنولوژی و این جور مسائل مینشیند. این خطری است که آینده انقلاب را تهدید میکند. آرام آرام جلو می آید، و یک مرتبه چشم باز می کنیم و می بینیم خدای ناکرده انقلاب از دست رفت.
یک شبهاتی توسط رسانه های معارض و جریان نفاق و فتنه و انحراف درباره عملکرد رهبر معظم انقلاب مطرح می شود که ایشان بسیاری از آرمان ها را فدای مصالح می کنند. بخشی از متدینین هم با خاستگاه دیگری شبهاتی دارند مبنی بر این که چرا رهبر انقلاب در بسیاری از امور مداخله نمی کنند، چرا برخی انحرافات در میان کارگزاران و مدیران با سکوت حضرت ایشان مواجه می شود. ممنون می شویم اگر این را هم پاسخ بدهید.
رواج این شبهات علل مختلفی دارد؛ یک بخش از آن مربوط به مسائل اعتقادی و فکری است. برای برخی، از اول مسائل مربوط به ولایت فقیه و رهبری حل نشده است. همانطور که قبل از حضرت امام برای اکثر متدینین تصوری نسبت به حکومت اسلامی نبود، و برای آنها دین در نماز و روزه و سینه زنی و این مسائل خلاصه میشد، امروز هم برای بسیاری از اقشار، دینداری شامل این مسائل حکومتی نمی شود. اینها را مسائل سیاسی میدانند. در ذهن اینها این است که حضرت آقا سمبل و نماد یک حزب و جناح سیاسی است، فرد دیگری هم سمبل و نماد جناح دیگر است؛ گاهی این روی کار است و گاهی او! این نقصی معرفتی درباره اصل ولایت فقیه، شان ولی فقیه، و لزوم اطاعت از ولی فقیه در اسلام است. این نکته اتفاقا در میان متدینین بیشتر است. باورشان این نیست که مساله ولایت فقیه، دینی است. به رهبری هم از باب احترام به علما احترام می گذارند، نه از باب جانشین پیامبر و کسی که اطاعتش واجب است. این یک قشر است. برای اینها باید مسائل ولایت فقیه را بیشتر تبیین کنیم، و توضیح دهیم تا در بین مردم جا بیافتد.
مساله دوم این است که باید بپذیریم بسیاری از مسائل هست که با هم تزاحم دارد و ما درک نمی کنیم. یک روی سکه را می بینیم، اما جهات دیگری دارد که ما متوجه آن نیستیم. این مسأله در صدر اسلام هم سابقه دارد. بهترین نمونه آن در زمان امام حسن (علیه السلام) اتفاق افتاد. عدهای از شیعیان حضرت آمدند و سجاده از زیر پای حضرت کشیدند، و گفتند: السلام علیک یا مذلّ المومنین! آنها اصحاب خاص خود حضرت بودند؛ گفتند: تو مومنین را ذلیل کردی. آیا واقعا اینگونه بود؟ این رفتار آنها به خاطر این بود که حضرت مصالح و مسائلی را درک می کرد که آنها درک نمی کردند. او می دید که اگر این کار را نکند اصل اسلام برچیده می شود. این نکته هم باز بر می گردد به کمبود معرفت ما نسبت به وظایف رهبر. او هم مصالح امت را و هم تکلیف شرعیاش را می فهمد، اما مسائلی را می بیند که ما نمی بینیم. حالا فرض کنید خدای نکرده شرایط جامعه ما به گونه ای شود که یا امام حسن باید با معاویه صلح کند، یا باید اصل اسلام در معرض خطر قرار بگیرد؛ چه باید کرد؟
فرض می کنیم رهبر جامعه درک کرد که مسیر جامعه با شرایط جهانی به گونه ای است که یا نسل آینده ای که روی کار می آید خواهد گفت: ما باید دموکراسی غربی با همه خصوصیاتش را داشته باشیم، ولو دین پایمال شود، یا رهبری باید از امروز در مسائلی دخالت نکند و خودش را محدود کند به آنچه در قانون اساسی که مردم رای داده اند آمده، تا از آن خطر محتمل در آینده جلوگیری شود. زیرا اگر بخواهد بیشتر از قانون دخالت کند، می گویند خلاف قانون عمل می کنی. پس اولا به لحاظ قانونی خلاف قانون عمل نمیکند، ثانیا در عمل اگر بخواهد فراتر از قانون اساسی عمل کند مردم طاقت نمی آورند. منظور از مردم یعنی ثروتمندان، صاحبان مقام و افراد موثرند که وقتی ببینند خواسته هایشان تامین نمی شود، اصل دین و نظام را زیر سوال میبرند و میگویند مردم به رئیس جمهور رأی داده اند؛ رهبری دیگر چیست؟ حالا اگر رهبری این مسائل را با آن فراست خدادادی اش دید که اگر بیش از این بخواهد در مواردی دخالت کند، اصل نظام اسلامی به خطر می افتد. چون در غیر این صورت ممکن است فردا بگویند برای اینکه نظام اسلامی داشته باشیم یا نه باید نظرخواهی عمومی کنیم. چه چیزی باعث این شد؟ میگویند سختگیریهای فلان جا. این را همه نمی توانند طاقت بیاورند، آن هم با این همه عوامل فرهنگی علیه ما که عرض کردم حتی در خانه های علما و مراجع ما وجود دارد. او باید مصالح را ببیند، جرح و تعدیل کند، اولویتها را رعایت کند، مصلحت اعم را مقدم بدارد، خط مشی را تعیین کند، و ما لازم است اطاعت کنیم. والا اگر اطاعت یعنی تکلیفی که در رساله نوشته شده، پس رهبر می خواهیم چه کار؟ او باید تصمیم بگیرد که امروز باید فلان کار را انجام دهید؛ ولایت فقیه یعنی این. ما عملاً باید اطاعت کنیم؛ البته سعی هم میکنیم فهممان را ارتقاء ببخشیم که مصلحت اش را بفهمیم، اما باید بدانیم و اطمینان داشته باشیم که او فهمش بهتر از ماست و مسائل را بهتر درک میکند، و نهایتاً برای انجام وظیفه اش هست که این رفتار را میکند و سرسوزنی هم حاضر نیست از این وظیفه تخطی کند.
اجازه دهید فضای بحث را عوض کنیم و یک سوال در حوزه علوم انسانی بپرسیم؛ به نظر می رسد دو عامل مهم مقابل تحقق کامل و مطلوب اسلامی سازی یا اسلامی شدن علوم انسانی در دانشگاهها قرار دارد؛ یکی متن ناقص متکی بر علوم انسانی غربی است و دیگری مجموعه یا حلقه ای از اساتید و اعضای هیئت علمی معتقد به لیبرالیسم و مارکسیسم هستند که قبل انقلاب از غرب وارد دانشگاهها شدند بعد امتداد این ها در نسلهای جوان تر هم وجود دارد و فضای غالب دانشگاهها را در اختیار دارند؛ اینها کسانی هستند که جز متونی که خودشان بخواهند را تدریس نمی کنند؛ به نظر حضرتعالی کدام عامل در جلوگیری از تحقق مطلوب اسلامی شدن علوم انسانی مهم تر است؟
تا جایی که به عقل بنده می رسد این دو عامل خیلی متلازم با هم هستند؛ به خاطر این همیشه این حلقه هست. اینها هستند که همین محتوای موجود این کتاب ها را قبول دارند؛ کتابشان همینهاست، یا خودشان نوشته اند یا از غربی ها یاد گرفته و ترجمه کرده اند برای دانشجویان. یک حرکت علمی که می خواهد در مقابل این عوامل شکل بگیرد باید این دو عامل را با هم در نظر بگیرد. از اول انقلاب این کار کم و بیش انجام گرفته؛ البته خیلی ضعیف بود و عوامل دیگری هم نگذاشت رشد کافی کند.
اول باید یک تحول فرهنگی در دانشگاه ایجاد شود که باور کنند این مطالبی که از غرب ترجمه شده وحی منزل نیست، و حتی خیلی هایش عامل انحراف است. پس باید برنامه ای تنظیم شود برای اینکه ما بتوانیم برای یک مدت معقولی این جریان را تغییر دهیم. بعضی ها فکر می کردند اگر امروز تصمیم گرفتیم، فردا باید عملی شود، یا حداکثر یک سال بعد می توانیم دانشگاه را تغییر دهیم؛ این تصور اشتباه است. یک فرهنگی که صد سال ریشه دارد با یکسال برطرف نمی شود. مخصوصاً که تنها هم مسأله فکر مطرح نیست، پای منافع و موقعیت ها هم در میان است. مثلا اگر به استادی که بیست سال در دانشگاه استاد تمام وقت بوده، استاد ممتاز با پایه فلان است، و فلان قدر هم درآمد دارد، بگویند این مطالبی که شما بلدی به درد نمی خورد؛ یعنی باید بروی و خداحافظ! خب او هستی خودش را ساقط شده می بیند و با تمام وجودش در برابر این موضع مقاومت میکند. عین همین کار اتفاق افتاده که من عرض می کنم.
در شورای انقلاب فرهنگی بر اثر فشارهایی که اوایل انقلاب با عنایت حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) انجام گرفت، شورایی برای اسلامی کردن علوم انسانی تشکیل شد، و کارهای خوبی هم کم و بیش انجام گرفته ولی کند است. این شورا طرحی را تهیه کرده است برای آینده علوم انسانی که باید چگونه شود. عده ای از اساتید یک دانشگاهی که شاید همه شما بدانید، گفته اند که معنای این طرح این است که حوزه برای ما دستور صادر کرده است؛ حوزه اگر بلد است برود برای خودش برنامه تنظیم کند که هنوز کتابهای هزار سال پیش را در حوزه ها تدریس می کنند. این اساتید ادعا کرده اند که ما آنقدر پیشرفته ایم که هر پنج سال یک بار کتاب های دانشگاهی را عوض می کنیم، اما حوزوی ها هنوز کتاب هزار سال قبل را تدریس می کنند؛ حالا می خواهند به ما دستور بدهند؟! اصلا ما این طرح ها را قبول نداریم؛ اینها می خواهند جلوی پیشرفت علم را بگیرند! خب این حلقه بسته که شما می گویید اینها هستند که با همان محتوا گره خورده اند. اینها تربیت شده فلان دانشگاه خارجی هستند؛ یکی دانشگاه هاروارد بوده، یکی فرانسه بوده؛ تغییر دادن اینها یک برنامه سنجیده ای میخواهد. آرام و بدون اینکه واکنش تندی ایجاد کند و حساسیت برانگیز باشد می توان این تغییرات را ایجاد کرد. بهترین راهش این است که جلسات علمی برگزار شود. خیلی آرام مسائل را خودشان بنشینند و با هم نقد کنند؛ خود آنها مدعی نقد شوند، منتها با یک مدیریت صحیح. جلساتی تشکیل شود، انجمن هایی در دانشگاهها ایجاد شود که یکی دوتا شخصیت پخته متدین در بین اینها حضور داشته باشند، و با بحث و تحقیق بی طرفانه نقدهایشان را مطرح کنند. الان هم در بعضی دانشگاه ها مانند دانشگاه تهران انجمن هایی وجود دارد که اساتید جامعه شناسی یا اقتصاد با هم جلساتی دارند. این کاری بود که دفتر همکاری حوزه و دانشگاه شروع کرد اما مسائل سیاسی و مسائل مربوط به جنگ نگذاشت که خوب پیشرفت کنیم. این کار باید با مشارکت خود اساتید دانشگاه ها و طرح بحث آزاد علمی و بی طرفانه انجام بگیرد. اول باید اصول این مسائل حل شود، و بعد گروه هایی تشکیل شود برای نوشتن کتابهای جدید. این طرحی است که از سال اول انقلاب بچه های حوزه پیشنهاد کردند و آن روز عملی هم شد. امروز هم بعد از چهل سال می بینیم بهترین راه همین است؛ اما اگر بگوییم ما طرح می دهیم و شما باید عمل کنید، یک زمینه ای می شود برای مانور ضد انقلاب. باید فکر کنیم چگونه فکر آنها را عوض کنیم؛ با حفظ آبرو و موقعیت استاد به گونه ای که به شخصیتش لطمه نخورد و منافعش محفوظ بماند، در فکرش اثر بگذاریم. آنوقت خود او کمک میکند به طرح ما و پیشنهاد می دهد که این کتاب را عوض کنیم؛ خودش مدعی می شود که این کتاب فلان جایش عیب دارد بیایید اصلاحش کنیم. اما اگر جبهه بندی کنیم (فرقی هم نمی کند از سمت حوزه باشد یا جای دیگری) و بگوییم وضعیت این کتابها خراب است و باید این کتابها را از نو بنویسیم، همکاری صورت نمیگیرد، یا ظاهرسازی می شود به این که اول کتاب آیه قرآن بنویسیم و بعدش هم یک حدیث!
روش سنجیده و پخته و حساب شده ای باید داشته باشیم، با صبر و حوصله، بودجه ی ضروری اش هم تأمین شود و بعد اقدام کنیم؛ وگرنه وقتی کارهای افراطی یا تفریطی انجام بگیرد هر دو شکست میخورد، و حتی گاهی آنچنان را آن چنان تر میکند. تا به حال باور نمی کردم رسماً اساتید یک دانشگاه صریحاً بگویند که حوزه حق ندارد به ما دستور بدهد؛ یا روحانیون هنوز خودشان بلد نیستند برای خودشان برنامه ریزی کنند، آنوقت اینها می خواهند به ما دستور بدهند؟! این اتفاق، به خاطر کارهای نپختهای است که انجام می شود و این نتیجه اش می شود.
به عنوان آخرین سوال، زمانی حضرتعالی فرموده بودید بزرگترین خطر تئوریک و اندیشه ای در حال حاضر مسأله پلورالیسم هست؛ آیا این خطر هنوز هم وجود دارد و یا نه جریانات جدید اندیشه ای دیگری مبتنی بر اندیشه غرب الان اصلی ترین خطر محسوب می شوند که باید شبهاتشان را پاسخ داد. در واقع سوال این است اصلی ترین خطر در حوزه اندیشه که در میان نخبگان ما در دانشگاه های ما و حتی شاید در حوزه ما جریان انقلاب را تهدید میکند چیست؟
واقعیتش یادم نیست چه زمانی این مطلب را گفتهام، ولی حدسم این است که این مطلب را به عنوان خطری برای فرهیختگان مسلمان عرض کردهام؛ برای فرهنگیان مسلمانی که دغدغه فرهنگ اسلامی دارند خطر تهدیدکننده اینها پلورالیسم است. ولی معنایش این نیست که این بزرگترین خطر در عالم است. از نظر جهانی، بزرگترین خطری که ما را تهدید می کند سکولاریسم است که می گوید اصلا دین میخواهید برای چه؟ بعد از این که معلوم شد شما دین می خواهید، آنوقت اگر بگویید کدام دین، خطر پلورالیسم مطرح می شود که میگوید هر دینی که باشد فرق نمیکند.
خطر سکولاریسم الان کشورهای اسلامی را تهدید می کند. الان رگه هایی از سکولاریزم در مسئولین کشور ما هم وجود دارد، و حتی در حوزه های ما ناخودآگاه دارد رسوخ می کند و ما غافلیم. وقتی ارزش ها ی دینی کمرنگ می شود و بی احترامی به دین صورت می گیرد، این خطر پررنگ می شود.
به عنوان یک مثال ساده عرض کنم، زمانی اگر می گفتند فلانی رباخوار است، همین کافی بود که او در یک محیط دینی اصلا ساقط شود. حالا ربا خوری او چه اندازه بود؟ مثلا تاجرهای متدینی بودند که من می شناختم؛ نماز اول وقتشان ترک نمی شد، اما معامله ای که می کردند یک کم نبات می فروختند به طرف و پولی هم قرض می دادند، و مثلا پنج درصد سود می گرفتند؛ آن هم با همین ظاهرهای دینی یا همان کلاه شرعی. اما الان کل اقتصاد ما به طور رسمی با سود بیست درصد و بیست وپنج درصد و سی درصد اداره می شود؛ هیچکس هم نمی گوید این ربا خوردن است و اینها رباخوار هستند؛ برعکس میگویند: مگر بدون این هم میشود؟!
این یعنی چی؟ یعنی حکم ربا و فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ فراموش شده، و قبح رباخواری تا آنجا کمرنگ شده، که رسیده است به اینجا که ربا تبدیل شده است به یک عامل اصلی در اقتصاد کشور اسلامی، و کسی هم نمیتواند حرف بزند. تازه دولت اسلامی وقتی میخواهد خیلی به فقرا خدمت کند میگوید مثلا ما به شما وام با سود چهار درصد میدهیم، که تازه میشود یک ربای معمولی که قدیمیها می خوردند، ولی الان بر سر فقرا منت هم می گذارند که ما برای خدمت به شما وام ربوی میدهیم. ضمن این که در حرف چهار درصد سود دارد، اما در عمل و با دلال بازی و کارهایی که انجام می شود، نهایتش همان بیست درصد میشود، و فقط اسمش این است که شده چهار درصد. خب این، رگهای از سکولاریزم است. یعنی دین در اقتصاد نباید دخالت کند، و اقتصاد امروز یعنی همین، و اگر اقتصاد میخواهیم همین است؛ در مسائل دیگر هم همینطور است. در سیاست هم میگویند ما فقط شعار میدهیم که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، اما مگر ما در مقابل آمریکا چه داریم؟ اگر آمریکا فلان جنس را تحریم کند بیچاره می شویم. یعنی الان هرچه که وعده می دهند ما ارزان می کنیم، در واقع یعنی در نهایت می خواهند با آمریکا سازش کنند. اسمش این است که دولت می خواهد برنامه ریزی کند، و به مردم وعده می دهند که اجناس ارزان میشود، اما واقعیتش این است که میخواهند با آمریکا ببندند، و به آنها می گویند فلان امتیاز را به شما می دهیم و شما هم فلان تحریم را کم کنید و خیلی سختگیری نکنید.
یا شعار می دهند، و از مردم نظر خواهی می کنند که آیا ارزانی میخواهید یا فلان ارزش اجتماعی را؟ خب مردم هم ارزانی میخواهند. ولی در واقع دارند طرحهایی را برنامه ریزی می کنند مبتنی بر سازش با آمریکا؛ معتقدند چاره ای جز سازش نداریم. در حرف وشعار چیزی میگویند (سنگ مفت و گنجشک مفت)؛ ولی اعتقادشان این است که مگر می شود با آمریکا در افتاد؟ ته دلشان این است که با آمریکا که هیچ، با نوکر آمریکا هم نمی توانیم دربیافتیم!
راه حل همه این ها و کلید اصلی اصلاحش، اصلاح فرهنگ جامعه است. فکر مردم، از بزرگ تا کوچک باید عوض شود؛ اما یک علامت سؤال بزرگ اینجا وجود دارد: «چگونه؟» شما ببینید چه کار می توانید بکنید؛ ببینید چه سهمی از این کار میتوانید برعهده بگیرید. مواظب باشید فعالیت شما فقط یک کشتیگیری بر روی تشک نباشد، که آخرش گاهی شما زمین بخورید و گاهی رقیبتان؛ گهی زین به پشت و گهی پشت به زین. آخرش چی شد؟ هیچی، بازی کردیم! این دام شیطانی است که برای فرهیختگان گسترانیده است؛ چه فرهیخته حوزوی، چه دانشگاهی، و چه انتشاراتی. در میدان کشتی آدم سعی میکند رقیب را زمین بزند، اما کم کم در اثر غفلت همین بازی می شود هدف، و یادمان میرود دنبال چه بودیم. این خطری است که شماها را تهدید می کند؛ مواظبش باشید. وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین
خیلی ممنون از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.