مسئله انحراف شیطان، از کجا پیدا شد؟

0 ۱۹۷

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جبهه پایداری انقلاب اسلامی متن زیر، گزیده ای از سخنرانی علامه مصباح یزدی است که در دفتر مقام معظم رهبری در قم، درتاریخ رمضان ۱۴۲۹ ایراد شده است: سخنرانی آیت الله مصباح یزدی (دامت برکاته). بزرگترین مشکل انسان که او را از خدا دور می کند و نمی گذارد به خدا نزدیک شود و او را از عالیترین مقام قرب الهی محروم می سازد این است که به خدا می گوید: «من یکی، تو هم یکی!»؛ اینجا انسان برای خود استقلال قائل می شود. «من دلم می خواهد! تو با اینکه خدا هستی! اما هر چه می گویی، بگو. من نیز دلم اینگونه می گوید.»؛ این را باور نمی کند که او خودش، دلش، فکرش و اراده اش همه و همه برای خداست. او چیزی از خودش ندارد. فهمی که دارد، شعوری که دارد، زبانی که دارد، اراده ای که دارد، محبتی که دارد، بغضی که دارد، اینها هیچ کدام ارث پدر و مادر انسان نیست. خدا به او عطا کرده است. ما از خودمان چه داشتیم: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مدکورا» (انسان/۱)؛ مگر نبود روزی که ما هیچ نبودیم. تا آنجایی که می دانیم، یک قطره آب گندیده بودیم، پیش از آن حتی همین هویت را نیز نداشتیم. عموماً ما به ابتکارات، خلاقیت ها و اختراعات، کشف معارف عقلی، حسی، تجربی و علمی خود می بالیم و می نازیم. آیا این امور از عهده یک قطره آب گندیده برمی آید؟ همه اینها را خدا به ما عنایت فرموده است. سخنی را که همین الان می گویم: حرف اول را که گفتم، اگر خدا قدرت ادامه اش را ندهد، حرف دوم را نمی توانم بگویم. اگر خدا اجازه ندهد عمر تمام می شود. حتی در نفسی که می کشیم اگر اراده او نباشد، بازدمش به دست ما نیست. ما چه از خودمان داریم جز جهل؟ «بناهم بنیه علی الجهل» (بحار/۳/۱۵)؛ خیال می کنیم که موجود مستقلی هستیم و اراده ای داریم. به تعبیر امروزی، بر خدا حقی داریم. انسان مدرن فراتر از این می گوید: «ما در برابر خدا حقی داریم. خدا نباید حقمان را پایمال کند. باید حقمان را از او بگیریم». همه مشکلات بشر از همینجاست. راه حل آن نیز این است که بفهمیم بنده ایم. این مشکل برای جنیان نیز هست. منیت شیطان مسئله انحراف شیطان، از کجا پیدا شد؟ امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه خطبه۱۹۲، می فرماید: «قد عبدالله سئه آلاف سنه لایدری أمن سنی الدنیا ام من سنی الاخره »؛ شیطان شش هزار سال عبادت کرد. منظور از سال، چه سالی است معلوم نیست. سال سیصد و شصت و پنج روز یا هر سالی که هر روزش هزار سال است؟ فرض کنید همین سالهای دنیایی باشد. شش هزار سال؟! علی(ع) گزاف نمی گوید. شیطان عابد، مشکلش چه بود؟ مشکلش همین جمله بود که گفت: «انا خیر منه» (اعراف/۲۱) «من! سجده کنم؟ من بهتر از آدم هستم!»، از یاد برد که بنده است و باید هرچه به او می گویند، اطاعت کند. مشکل در گفتن «انا» و «انانیت» است. این من گفتن است که انسان خیال می کند خودش در مقابل خدا کسی و چیزی است تصور می کند در مقابل خدا، وجود دارد. هستی دارد. علم دارد. قدرت دارد. «من» گفتن، عامل اصلی سقوط سراسر تاریخ، هر آن کس که سقوط کرده از گفتن کلمه «من» بوده است. ثروت قارون فوق العاده فراوان بود. قرآن می فرماید کلید گنج های قارون را حتی مردان نیرومند به تنهایی نمی توانستند حمل کنند. به عده ای پهلوان نیاز بود تا کلیدهای گنج قارون را حمل کنند: «ان مفاتحه لتنوا بالعصبه اولی القوه » (قصص/۶۷) به قارون گفتند مقداری از این ثروت عظیم و هنگفت را به فقرا و گرسنگان انفاق کن. گفت: «انما اوتیته علی علم عندی» (همان/۸۷) من این ثروت و گنج را با زحمت و با علم و تخصص خودم بدست آوردم، برای چه به دیگران بدهم؟ با این پاسخ می خواست بگوید، خدا چه کاره است! اگر هر کسی درون خود را جستجو کند و بکاود، خواهد دید که تا چه اندازه خداوند را به خدایی و خودش را به بندگی قبول دارد. وقتی می خواهیم کاری انجام دهیم آیا به این فکر می کنیم که خدا راضی هست یا نیست؟ یا اول می گوییم دلم می خواهد یا نمی خواهد؟ دوست دارم یا ندارم؟ همه زحمات انبیاء و تلاش اولیاء خدا و این همه تعلیم و تربیت طولانی در طول هزاران سال، با این همه شهید و کشته وگرفتاری ها و زندان ها، برای این بود تا به انسان بگویند که: «این را بفهم که تو بنده ای! باید خدا را اطاعت کنی. تو خلق شده ای برای عبادت»: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»؛ از غیر این راه، انسان به آن کمالی که باید برسد نمی رسد. اگر انسان اطاعت خدا را کند به جایی می رسد که همه عالم در اختیار او خواهد بود: «یا ابن آدم… انا اقول للشیء کن فیکون اطعنی فیما امرتک اجعلک تقول للشیء کن فیکون» (بحار/۰۹/۶۷۳)، ای پسر آدم! تو را برای چنین مقامی خلق کردم اما راه آن این است که بندگی کنی. اگر کسی با خدا ارتباط داشت می تواند از فیوضات الهی بهره مند بشود تا جایی که افعال الهی در وجود او ظهور پیدا می کند. اما کسی که با خدا ارتباط نداشت وگفت «تو یکی، من هم یکی»؛ چه چیزی را می خواهد پیدا کند؟ از کجا؟ مگر خدای دیگری هم هست؟ مگر عالمی هم هست که خدا مالک آن نباشد؟ انسان آن قدر دچار جهل است که به این آسانی باور نمی کند همه امور عالم به دست خداست. برای همین است که انبیاء الهی خیلی آهسته آهسته و بازحمت فراوان تلاش کرده اند تا این مطلب را به بشریت بفهمانند که در این عالم همه کارها به دست خداست. اخلاص در بندگی، راه رسیدن به حقایق بهترین راهی که آدم می تواند به حقایق الهی برسد آن است که بنا را بر بندگی خدا بگذارد و مخالفت امر خدا را نکند. اگر هم مخالفتی کرد زود باز گردد. اگر این گونه شد به جای آن که صدسال درس بخواند و با تحقیق و براهین بخواهد به نتیجه برسد، خداوند نوری را در دلش قرار می دهد تا همه حقایق را ببیند و درک کند. به جز این راه باید عمری زحمت بکشد تا مقدمات براهین را یاد بگیرد. آن هنگام شاید بتواند مراتب مختلف توحید را اثبات کند. دیگر معلوم نیست که آیا از حقایق و معارف چیزی بفهمد یا نه. اگر ذهن نیز قبول کند، دل آن را نمی پذیرد. اما اگر از اول چنین گفت که: «خدایا ما بنده ایم. قبول داریم که تو خدایی و ما بنده ایم، به ما کمک کن! پیمان می بندیم آن اندازه ای که می توانیم در بندگی کوتاهی نکنیم. خودت می دانی که ما ضعیف هستیم و شیطان قوی است. نفس حیله ها دارد. وسائل گمراهی فراهم است. از در و دیوار جاذبه های شیطانی می بارد. خودمان را به تو می سپاریم. تو کمک کن!» خدا نیز او را آنقدر مورد لطف و رحمت قرار می دهد تا همه دشمنانش را از او دور کند. آنقدر عنایت و یاری می کند که هیچ کس نمی تواند تصورش را بکند. فقط شرط آن این است که بنا را بر بندگی بگذارد. به اصطلاح عامی در مقابل خدا باید چوب را انداخت و گفت: «خدایا تو خدایی، ما بنده ایم. حکم آنچه تو فرمایی»؛ اگر اینگونه شد، خدا نیز به انسان کمک می کند تا خیلی از حقایق را بفهمد. از نعمت های جزئی غفلت نکنیم هنگامی که کمک خدا شامل حال انسان و حقایق به روی او باز شد، در مقام آن برمی آید که خدا را شکر بکند. امثال ما که غرق در نعمت ها هستیم سالی یک بار نیز به نعمت هایی که داریم توجه نمی کنیم. اما بندگانی هستند که در هر لحظه، تمام وجودشان متوجه این است که خدا به آنها چه نعمتی داده و آنها چقدر در شکر خدا قاصرند. همیشه سر به زیر و شرمنده در مقابل خدا می گویند: «خدایا ما آن اندازه هم که از دستمان برآمد، شکرت را به جا نیاوردیم»؛ ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا. بهترین و شیرین ترین راهی که آدم را می تواند در زندگی خوشبخت کند و هم موجب رضایت الهی و ترقی در مدارج کمال بشود این است که انسان به نعمتهای خدا توجه داشته و شکر آن را به جا بیاورد. غصه هایی که ما داریم همیشه برای این است که فقط به کمبودها توجه می کنیم به اصطلاح معروف نصفه خالی لیوان را می بینیم. در دنیا در کنار غم ها و غصه ها، شادی هایی هم وجود دارد. این تدبیر خداست: «و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه» (انبیاء/ ۵۳) همه این امور باید باشد تا انسان را مورد امتحان قرار دهد. اگر انسان همیشه کمبودها را ببیند همیشه باید غصه بخورد. برخلاف آن باید به نعمت ها توجه کرد.اگر اینگونه شد زندگی با شادی همراه می شود. علاوه بر آن، شکر خدا هم بجا آورده می شود که خدا چه نعمت های خوبی به ما داده است. این گونه خدا نیز از بنده راضی می شود و نعمت هایش را افزون می کند. پس از آن است که به نعمت های معنوی نیز پی می بریم، نعمت هایی همچون نعمت شکر و حمد خدا: «لنکون لاحسانه من الشاکرین»؛ تو حمد را به ما آموختی و توفیق دادی تا حمد تو را بجا بیاوریم. برای آنکه به مقام شاکرین برسیم و شکر احسان تو را بجا بیاوریم: « و لیجزینا علی ذلک جزاء المحسنین»؛ آن هنگام لیاقت آن را پیدا می کنیم تا بالاترین پاداشی که تو مهیا نموده ای را دریافت کنیم. انسان جز کمال چه می خواهد؟ اگر به چیزی رسید که دیگر بهتر از آن چیزی نیست، دیگر کمبودی احساس نمی کند. اگر انسان آن پاداش عظیمی که خدا برای مخلوقاتش مهیا کرده دریافت کند دیگر چه کمبودی را احساس می کند؟ معلوم می شود که هدف از اینکه خدا ما را به حمد و ستایش هدایت فرمد این است که «لنکون لاحسانه من الشاکرین»؛ تا از شاکرین باشیم. هرگاه شاکر بودیم، آن هنگام لیاقت دریافت بهترین پاداشها را پیدا می کنیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.