علی ریاحیپور:
مصباح و ساخت شکنی حزب الله
علی ریاحیپور: به جرأت می توان استاد مصباح را از عناصر اصلی ساخت شکنی سیاسی حداقل در دو دهه اخیر دانست. اتفاقی که شروع آن در سال ۸۴ و نمود های دیگر آن را می توان در انتخابات های سال ۹۶، ۹۲ و ۹۰ جست وجو کرد. مقاطعی که در آن تفاوت ها و اختلافات مبنایی و تاکتیکی ایشان با جریان راست سنتی و یا همان اصولگرایی نمایان می شود. اختلافات و بعضا کینه هایی که روزی از لسان و عمل بزرگانشان آشکار می شود و روزی توسط اذناب و پادوهای رسانه ای شان.
استاد مصباح به وحدتشکنی متهم میشد و غرض از وحدت نیز «تسلیمشدن به فهرست شبانتخاباتی سهمیهبندیشده اصولگرایان» بود. استاد مصباح تا پایان عمر شریف خویش، در برابر این تحمیلهای مزورانه مقاومت ورزید و کسب کرسی و ارتقای منزلت را بر حقیقت و صلاحیت ترجیح نداد. تفکری که خروجی اش منجر به لیستها، دولتها و مجالسی ائتلافی و سهمیه ای می شود که هیچگونه چتر گفتمانی واقعی بر آن سایه نیفکنده است.
تفکری که برای رسیدن به امیالش حتی حاضر است رهبری را هم هزینه کند تا خود هزینه نشود، اما مصباح تمام وجودش را محلی برای اصابت آماج تیرها کرده بود، تیرهایی که حاضر بود به قلبش بخورد اما به سینه ولی اصابت نکند. یکبار از رهبری برای خود خرج نکرد بلکه خود را خرج رهبری کرد.
ایشان وحدت معطوف به نشستن بر کرسی قدرت را نفی می کردند. به وحدت گفتمانی آری می گفتند و به وحدت قبیله ای حمله می کردند. کنش سیاسی را ره توشه قبر و قیامت خود می دانست و عالم سیاست را دکان نمی دید. او خلوص گرایی را پیشه خود کرد تا مثل امروزی اصولگرایی دچار انفعال، سردرگمی و چندپارگی نباشد. آری، هنگامی که مدار فکری مستحکم و اصولی وجود نداشته باشد دچار تشتت می شوی و آنقدر زاویه ها افزایش می یابد که از دل ما، دیگری می تولد می شود.
او انتخابش اصیل ترین ها بود، اصالت فروشی نمی کرد، اصیل گزینی او در برابر گشاده دستی، حمل بر صحت، سهمیه بندی و ائتلاف های تاکتیسینی و عملگرایانه قرار داشت. دوزیست گرایی، ابن الوقت بودن و کاسبی سیاسی نقطه مقابل اندیشه سیاسی او بود. مصباح دهه ۵۰ و ۶۰ با مصباح دهه ۸۰ و ۹۰ چه فرقی می کند؟ مصباح اگر روزی طلای همسرش را برای منتخب شدن اصلح فروخت، همان مصباح منتخب اصلح دیروز را برای امروز رسوا ساخت و انحرافش را فریاد زد.
جریان اصولگرایی مصباح را بر نمی تافت. حتی بعد از ارتحالش حاضر نشدند در برابر هتاکی های آن نوچه بددهنشان حرفی بزنند. نه ولایتی، نه مصباحی مقدم، نه حداد، نه قالیباف، نه باهنر، نه صفار، نه پورمحمدی، نه روحانیت مبارز، نه جامعه مدرسین و نه جمنا و نه شانا. توهین هایی که در تاریخ معاصر تابحال به هیچ کدام از علمای شیعه ما نشده بود. دیدند و شنیدند و رفتند.
اصولگرایان وجودشان، در حکم اصول موضوعه و مقولۀ غیرقابل مناقشه بوده و هست. منهای بزرگ در جریان اصولگرایی، استدلالستیز و اقتدارمآب هستند و به هیچ قیمتی از خودشان درنمیگذرند. در اینجا، گفتگو بیمعنی میشود. استاد مصباح، این پیشفرض مستبدانه و انگاره نامومنانه را برنمی تافتند.
مصباح به ما ساخت شکنی را آموخت ولو آنکه تورا شق عصای مسلمین بخوانند، او به ما نفی تئوری سقیفه مآبانه انتخاب صالح مقبول را آموخت ولو آنکه تو را وحدت شکن بخوانند، حال حزب الله هست و تصمیم نهایی. مرد میدان، تنهاوتنها، جوان مؤمن انقلابی است که خویش را نمیبیند و برای این جریانهای سیاسی قشری، ندانمکار و کرسیپرست پشیزی ارزش قائل نیست. کسانی که حقیقت را قربانی منفعت نمی کنند.
نیروهایی که وارد بازی سیاسی خودپرستانه و غیر توحیدی آن جماعت خود بزرگ پندار نمی شوند. واقعیت و ساخت برساخته آقایان را می توان شکست. می توان به اندک سالاری و خود سالاری شان پایان داد و معادلات چهره های سیاسی تثبیت شده اما بی خاصیت سیاسی را بهم زد. به شرط آنکه حزب الله همچون مصباح قیام کند و شهید تهمت شدن را با جان و دل پذیرا باشد.