نگاهی به زندگی و زمانه عمار انقلاب(۴)؛
قاریان تفسیر سمبلیک از قرآن در حکم دشمنان جدید انقلاب اسلامی/ اسلام منهای روحانیت زمینهای برای ایجاد پروتستانتیسم در ایران/ چرا علامه مصباح از عضویت و همراهی با احزاب مختلف امتناع میکردند؟
سال ۱۳۵۰؛ امام خمینی (ره) قیام را به سان دهههای گذشته، با رهبری الهی خود به پیش هدایت میکند. همچنان نهضت به مسیر خود ادامه میدهد. گذشت سالها و مبارزه با شاه و طاغوتیان، این جسارت را به بقیه نیز داد تا به میدان آمده و از فرصت مهیا شده، نهایت استفاده را ببرند. این گروهها اما عمدتا در وادی التقاط سیر میکردند؛ در جایی که شدت تخریب و منحرف کردن مسیر انقلاب را حتی بسیار بهتر از طاغوت از بهر بوده و میتوانستند روند عملیاتی شدن آن را تسریع کنند. حال مبارزه فقط به شاه معطوف نشده و مبارزه باید با روشی دیگر برابر دشمنی دیگر ادامه یابد. مبارزه باید تا جایی ادامه یابد تا خطر انحراف انقلاب و مطالبات امت مسلمان از این مفر به حاشیه نرفته و به ابزاری فکری برای پیشبرد اهداف نازل برخی احزاب و گروهها نیز تبدیل نشود.
باز هم اندیشه و فکر، باز هم رجوع به متن اسلام و باز هم صف آرایی در برابر دشمنانی از جنس تحریف و التقاط. دشمنانی که حاضرند برای جذب نیرو به هر عملی دست زده و هرچیزی را به نفع خود مصادره کند؛ حتی قرآن را. جدال جدید جدال با تحریف کنندگانی است که با قرائتهای مندرآوردی سعی دارند اسلام را تقلیل داده و تفسیری سمبلیک از آن ارائه دهند. این جاست که نقش متفکرانی چون شهید مطهری و علامه مصباح برجسته شده و نقشآفرینیشان در عرصه نظری پوزهی دشمنان را به خاک مالیده و اسلام را بر شاخههای تحریفی ساختگی که منشی کافرانه دارند، پیروز میکنند.
علامه مصباح یزدی از معدود افرادی بودند که تمام توان و سعی خود را در راه مبارزه با این گروههای التقاطی و حزبهای وابسته به مارکسیست انجام داد. مبارزهای که در برابر شاخصترین و پرمدعاترین جریانات التقاطی آن دوره از جمله حزب توده و فداییان خلق انجام میشد، از عهدهی هرکسی برنیامده و تنها یک بنیان فکری استوار که ناشی از عقبهی الهی و اسلامی بود میتوانست دربرابر اینان ایستاده و آنها را به سمت شکست روانه کند.
در این بین اما حزب توده، از باسابقهترین احزاب تشکیل شده بود که پیشینهاش به شهریور ۱۳۲۰ برگشته و از شاخصترین افراد آن میتوان تقی ارانی تئوریسین مارکسیست و پدر فکری این حزب را نام برد.
«در واقع مثلثی تشکیل شد که هر ضلعش دو دشمن داشت. دشمن روحانیت شاه و مارکسیسم بود. دشمن مارکسیسم روحانیت و شاه بود و دشمن شاه هم مارکسیسم و هم روحانیت بود.»
چیزی که در آن زمان به شدت اوج گرفته بود بازگشت دانشجویان ایرانی تازه از خارج برگشتهای بود که تنها راه نجات کشور و پیشرفت را تکیه زدن بر دامن غرب میدانستند. بعد از بازگشت این دانشجویان به ایران آنها شروع به فعالیتهای مختلفی کردند. کسانی که استعدادهایی داشتند و وجه اجتماعی مطلوبی هم برایشان فراهم بود، در دانشگاهها نفوذ کرده و جوانان را به طور کلی تحت تاثیر قرار دادند. هدفی که این قشر تصور میکرد، اسلام بدون آخوند و روحانیت بود تا بتوانند هرکاری که دلشان میخواهد را با تکیه بر آمال خود و بدون دخیل کردن واژهی حلال و حرام انجام دهند. در واقع چیزی که آنها در ذهن داشتند ایجاد پروتستانتیسم در ایران بود.
برای دستیابی به این هدف، آنها میبایست ابتدا روحانیت و حوزههای علمیه را تضعیف کرده تا تز «اسلام منهای روحانیت» بوجود آید و به یک شعار انقلابی قابل قبول نیز بدل شود. راه هم برای رسیدن به این هدف فراهم بود، چراکه دستگاه شاه نیز با آنها همراه بوده و همچون این قشر روحانیت را مزاحمانی در جامعه میدانستند که از انجام بسیاری از کارها منعشان میکند.
«از تئوریهای دیگر مطرح در غرب، هرمنوتیک و امثال اینها بود. اینها به اصطلاح تفسیر سمبلیک قرآن و شریعت را به عنوان یک استراتژی مطرح کردند و تا حدودی هم موفق شدند؛ اما برای اینکه بتوانند تفسیر دلخواه خودشان را از قرآن ارائه دهند، به هرحال به آشنایی مختصری با قرآن نیاز داشتند. لذا سعی کردند برخی طرفداران خود را از میان روحانیون یا طلاب جوان انتخاب کنند. آنان کوشیدند در چند شهر بزرگ و مراکز علمیه آنها و حتی در روحانیت نیز نفوذ کنند.»
گروه دیگری که در آن زمان توانسته بود نمود و بروز پیدا کند، گروه فرقان بود. قبل از شناخته شدن این گروه، اینطور نبود که قابل اعتنا باشند. نقطه ضعف بارز آنها نیز نداشتن رهبری متمرکزی بود که عامل اصلی برای ناتوانی آنها در جذب افراد به شمار میرفت.
«قبل از پیدایش فرقان، گروه مشابهی هم در قم سر برآورد که پس از انقلاب هم تا مدتی مشغول فعالیتهای خطرناک بود. موسس این گروهک هم طلبهای ساده، ولی بسیار مغرور بود. او فردی با استعداد از خانوادهای فقیر و مذهبی بوده که همراه با درسهای طلبگی به مطالعهی کتابهای روشنفکرانه نیز میپرداخت.
من «سید مهدی هاشمی» را از زمانی که کتشلواری بود میشناختم. از همان زمان که هنوز درس رسائل و مکاسب میخواند، حس میکرد عرضه خاصی دارد. او در محل خودشان چند نفر را جمع کرد و احساس کرد میتواند کارهایی انجام دهد. موفقیتهایی جزئی هم در بعضی کارها پیدا کرد و به این توهم دچار شد که میتواند دنیا را تسخیر کند؛ کشورهای دیگر را تابع دیدگاه خود کند؛ با رئیس فلان کشور ارتباط برقرار کند و از این نوع بلند پروازیها پیدا کرد. خودش هم سرانجام در اعترافاتش گفت که عامل همهی اینها غرور بوده است.»
مرحوم آقای مطهری به عنوان یک اسلام شناس واقعی میدانست که اگر تفسیر سمبلیک مطرح شود و جا بیفتد، بزرگترین خطری است که اسلام را تهدید میکند و قرائتهای مختلف و مندرآوردی از قرآن را به همراه خواهد داشت.
گودرزی در تهران و آشوری در مشهد از پرچمداران این گروه بودند و چه فسادهایی که به بار نیاوردند. در واقع بهگونهای شده بود که این افراد از خودشان تفسیر میدادند و هرطور که دلشان میخواست و مطابق امیال خودشان آیات قرآنی را ترجمه و تفسیر میکردند. خانههای تیمی کذایی، ازدواجهای دسته جمعی، آن هم با استناد به قرآن، از جمله فسادهای این قشر بوده است.
در آن زمان علامه مصباح یزدی در مدرسه منتظریه، هم معلم بودند و هم تفسیر و فلسفه میگفتند. همچنین ایشان به همراه مرحوم آقای بهشتی، مرحوم آقای قدوسی و آقای جنتی عضو شورای مدیریت مدرسه بودند. با این اوصاف تفکرات انقلابی نیز در میان طلاب مدرسه رواج داشت و علامه نیز در مبارزه با شاه و دستگاه با آنها شریک بود.
در همان وقت بود که بسیاری از طلاب جوان تحت تاثیر افکار التقاطی قرار میگرفتند. چهبسا بسیاری از آنها حتی رسما به دام مجاهدین افتادند که بعضا هنوز هم در خارج از کشور هستند. همچنین بسیاری از آنها کشته یا اعدام شده و بعضی نیز تغییر قیافه داده و به مقامات و ثروتهایی رسیدند.
«در آن زمان عدهای از طلبههای بسیار متدین و علاقهمند به امام و انقلاب برای ترویج افکار انقلابی، کتاب توحید آشوری را که قاچاق بود، میآوردند و پخش میکردند. نام کتاب توحید و ابعاد گوناگون آن بود و مطالبش به ظاهر تفسیر قرآن و نویسندهی آن هم فردی روحانی بود و میگفتند که او پیش فلان شخصیت هم درس خوانده. طبعا کسی که میخواست دربارهی مسائل انقلابی اطلاعاتی داشته باشد، تشویق میشد این کتاب را بخواند. نسخهای از این کتاب به دست من افتاد. دو سه صفحهای که خواندم، بهتزده شدم که چطور کسی جرئت میکند به نام دین چنین حرفهایی بزند و این حرفها بین طلبهها، آن هم در مدرسهای که ما مسئولش هستیم، رواج پیدا کند؟ کتاب را دقیقا مطالعه کردم و دیدم سراپا زهر است! کتابی بود با ادبیاتی فریبنده و جذاب برای جوانها با اقتباسهایی از آثار نویسندگان آن روزها؛ ولی روحش تفسیر سمبلیک قرآن.»
این درحالی است که علامه محمدتقی مصباح یزدی هیچگاه در احزاب گوناگون شرکت نکرده و اسیر اتحاد و انفصال با گروههای مختلفی که ماهیت آنها توام باشک و شبهه و تردید بوده، نشد. گروههایی که بعدها باطن ذات خود را برملا کرده و همنشینی با اینان که ملازم شیطانند، جز مصارف سیاسی محدود، هدف متعالی و بلندتر دیگری نیز نمیتوان برای آن متصور بود، چیزی نیست که علامه بتواند با آن کنار آمده و بهسادگی از کنار آن بگذرد. آن هم کسیکه، تنها چیزی را برای خود حجت دانسته و به سرانجام میرساند، که بتواند بعدها برای آن در پیشگاه خداوند جوابی داشته باشد.
«پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسهی صبحانه، غیر از این دو بزرگوار شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها باهم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدهای و با ما نیستی. امروز ما یک جبهه ضدامپریالیسم تشکیل دادیم و همه کسانی که با امپریالیسم و استعمار مخالفاند باید برای پیروزی در این جبهه مشارکت کنند. ایشان در سخنانشان روی جبهه ضدامپریالیسم بسیار تاکید کردند. بنده به ایشان عرض کردم: اقای هاشمی! من طلبهای هستم که دغدغهام اسلام است. اگر این یک حرکت اسلامی است و بناست کاری برای اسلام شود، بنده هم هستم. حال، بنده در این جبهه ضدامپریالیسم باید چه کار کنم؟ ایشان گفتند: مسئله شریعتی و شهید جاوید و امثالهم را باید کنار گذاشت. ما حتی باید با مارکسیستها اتحاد داشته باشیم. ما باید با تمام گروههایی که ضدامپریالیسم هستند از مارکسیستها، مجاهدین و طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! گفتم: مطرح کردن صالحی نجفآبادی که دیگر معنا ندارد؛ ولی از من چه میخواهید و پیشنهادتان چیست؟ گفتند: بیا و با مجاهدین خلق همکاری کن! گفتم: من آنها را نمیشناسم. چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. آقای هاشمی گفتند: ما میشناسیم. گفتم: من کار شما را تخطئه نمیکنم. شما پیش خدا حجت دارید و کارتان را بکنید، اما من تا آنها را نشناسم، تایید نمیکنم. گفتند: نماز شبشان ترک نمیشود. ماهیانه ۱۲ هزار تومان حقوق میگیرند که از این مقدار فقط ۵۰۰ تومانش را مصرف و بقیهاش را صرف مبارزه میکنند… چنیناند و چناناند. گفتم: همه اینها را که فرمودید درست است، اما برای شما حجت است و برای من حجت نیست. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کار میکند، با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند.»
به هرحال چیزی که از رفتارها و منش علامه مصباح یزدی، میتوان درک کرد، عدم عضویت در حزبها و مصر بودن به قدم گذاشتن در مسیر حق بوده است. این عالم ربانی هرجا که درک میکرد حرکتی برای اسلام ضرر داد، با همهی توان به میدان آمده و ملاحضهی هیچ چیزی را نمیکرد. به اینکه کسی از این بابت خوشش میآید یا خیر اهمیت نمیداد و تنها اسلام برایش از اهمیت ویژه برخوردار بود.