«لیبرالیسمِ دولتی» و اندوخته های بر باد رفته اش!

0 ۴۱۵

مهدی جمشیدی: دولتِ اعتدال گرا و به طورِخاص، حسن روحانی به عنوانِ رئیس جمهور، از هنگامِ مستقرشدنِ در قدرت در سالِ نودودو تاکنون، سیاست ها و جهت گیری هایی را اختیار کرده است که در راستای «خطِ اصیلِ انقلاب» قرار ندارد. ازسوی دیگر، تجربه هایی که در طولِ سال های گذشته و در عرصه مواجهه با حسن روحانی آموختیم، نشان می دهند که وی، «آگاهانه» و «عامدانه»، مسیری را برگزیده که به «استحاله درونیِ نظامِ اسلامی» و «ازدست رفتنِ ارزش ها»یی که امام خمینی آنها را تثبیت کرد، می انجامد. به بیانِ صریح تر، گویا مقرر گردیده به صورتِ «رسمی» و «در درونِ نظام»، سیاست هایی به اجرا نهاده شوند که «تغییراتِ ساختاری» در انقلاب ایجاد شود و درنهایت نیز، نسخه ای «بدلی» و «دروغین» از انقلاب، ساخته و پرداخته گردد. دولتِ اعتدال گرا، همانندِ دولت های سازندگی و اصلاحات، با این دستاویز و اهرمِ فشار و چانه زنی که منتخبِ مردم و برآیندِ نظرات و خواسته های آنهاست، می کوشد تا مجموعه ای از «دگرگونی های ساختارشکنانه» را به نظامِ اسلامی تحمیل کند و یک «جمهوریِ اسلامیِ تقلّبی» بیافریند که هیچ نسبتی با آرمان ها و غایاتِ امام خمینی ندارد، بلکه به طورِکامل، تسلیمِ نئولیبرلیسم و زیرِ سایه ایالاتِ متحده آمریکاست. در این میان، برخی از نیروهای انقلابیِ متفکّر و اهلِ فضل و شجاعت، همچون استاد حسن رحیم پور ازغدی، قاطع و مستحکم در برابرِ انحراف ها و کج روی های متعدّدِ دولتِ اعتدال گرا، ایستاده اند تا انقلاب در اثرِ نفوذِ نیروهای سکولار- تکنوکرات، به بیراهه کشیده نشود و از درون، فرونپاشد. جدالِ لفظی میانِ استاد رحیم پور و رئیس جمهور در جلسۀ شورای عالیِ انقلابِ فرهنگی نشان داد که این تقابل، واردِ مرحلۀ جدّی تر و حسّاس تری شده است. ازاین رو، ما باید دقیق تر از گذشته دریابیم که با چه دولتی روبرو هستیم و این دولت، در پیِ چیست.

[۱]. «پدرِ معنویِ» او، اکبر هاشمی رفسنجانی بود، به طوری که شباهتِ کامل و تمام عیاری با هاشمی رفسنجانی دارد و چیزی به جز «تکرارِ هاشمی رفسنجانیِ متأخّر» نیست. او در طول دهه های گذشته، همواره در کنارِ هاشمی رفسنجانی قرار داشته و در همه جا، با وی همراه بوده است. میانِ او و هاشمی رفسنجانی، «شباهت ها» و «قرابت ها»ی فکری و رفتاریِ بسیاری وجود دارد.

[۲]. از اساس و به طورِعمیق، شخصیّتش مبتنی بر «پراگماتیسم» است؛ او سخت «عمل گرا»ست و به همه چیز از این زوایه می نگرد، در نظرِ او، «ایدئولوژی» اصالت ندارد و تعیین کنندۀ نهایی و قطعی نیست، بلکه همۀ مناسبات و تصمیم ها و واکنش ها، وابسته به «شرایط» و «موقعیّت» است. این که یک سلسله اصول و قواعدِ ایدئولوژیک، همواره سایه گستر و هدایت گر باشند، منافیِ عقلِ سیاسی اوست. همگرایی ها و واگرایی های او، ریشه ای جز تحلیل ها و چرتکه اندازی های «عمل گرایانه» ندارد. در منطقِ عمل گرایی، این «منفعت» است که زیربنا و اصلِ حاکم است، پس باید همواره سنجید که چه گزینه ای در عمل، «منافع» را تأمین می کند. «حقیقت»، کمترین اهمّیّتی ندارد و «عبور از ایدئولوژی»، ناصواب نیست، چراکه باید در عرصۀ تزاحمِ میانِ «آرمان» و «واقعیّت»، جانبِ واقعیّت را گرفت و بدان اصالت بخشید. اصلِ ثابت و حاکم، «منفعت» است، نه «ارزش». به همین سبب است که روحانی، به ائتلاف های «تاکتیکی» و «معطوف به قدرت»، علاقه دارد و می کوشد از تمامِ روش ها و سازوکارهایی که او را به قدرت می رسانند، استفاده کند، هرچند بسیاری از این روش ها و سازوکارها، آرمان ستیزانه و ارزش گریزانه باشند.

[۳]. ازآنجاکه از دورۀ پیش ازانقلاب، در جریانِ امور قرار داشته و پس ازانقلاب نیز جایگاه های مهمِ امنیتی و نظامی را اِشغال کرده، اطلاعاتِ وسیعی از آنچه که در درونِ انقلاب رخ داده است، دارد. به عبارتِ دیگر، در طولِ دهه های گذشته، در درونِ حاکمیّت و در سِمَت های مهم بوده، و ازاین رو، شناخت های محدود و اقلّی ندارد. او می تواند از این «اطلاعات» و «آگاهی ها»، در موقعِ لزوم، به نفعِ خود استفاده کند.

[۴]. او نیز همانندِ هاشمی رفسنجانی، به شدتّ «تغییر» کرد و متناسب با اوضاع و احوالِ زمانه و ذائقۀ مردم، مسیری دیگری را انتخاب نمود. او که در دهۀ نخستِ انقلاب، «لحن و ادبیّاتِ انقلابی» را تا حدّ زیادی اختیار کرده بود و گاه این وضع را تا آن سوی مرزِ «انصاف» و «اخلاق» نیز پیش برده بود، در دهۀ دوّمِ انقلاب، «عمل گراییِ غلیظ و عیان» را در پیش گرفت. او در دولتِ سازندگی، ریاستِ مرکزِبررسی های استراتژیکِ ریاست جمهوری را برعهده گرفت و سایه نشینِ اقتدارِ شاهانۀ هاشمی رفسنجانی شد. در این دوره، او هرچه بیشتر به خوی «اشرافی گری» و «تکنوکراتیسم» و «عمل گرایی»، سوق یافت و از فضای ارزشیِ دهۀ شصت، خارج گردید. موجِ دوّمِ تحوّل و دگردیسیِ روحانی، به انتخاباتِ ریاست جمهوریِ سالِ هشتادوچهار باز می گردد. هاشمی رفسنجانی و او در طولِ چهارسال حاکمیّتِ دولتِ اصلاحات، به روشنی دریافتند که پایگاهِ اجتماعیِ خود را از دست داده و اگر بخواهند به همین مسیرِ فکری ادامه دهند، قافیه را خواهند باخت. ازطرفِ دیگر، تجربۀ اصلاحات و شخصِ محمد خاتمی به آنها نشان داده بود که باید در اندیشه ها و ادبیّاتِ خود، «تجدیدنظر» و «بازاندیشی» کنند و به رنگِ اصلاح طلبان درآیند تا شاید مردم به آنها اقبال پیدا کنند. در اینجا بود که «عمل گراییِ سیاسی» و «عمل گراییِ فرهنگی»، به «عمل گراییِ اقتصادی» اضافه شد و هاشمی رفسنجانی و روحانی، «چهره ای متفاوت» از خود را در معرضِ افکارِ عمومی قرار دادند. گرایش این دو به «لیبرالیسمِ اقتصادی»، معلولِ همنشینی و مصاحبت شان با نیروهای تکنوکرات بود، و تمایلِ یکباره شان به «لیبرالیسمِ سیاسی» و «لیبرالیسمِ فرهنگی»، برخاسته از مشاهدۀ کامیابی های اجتماعیِ اصلاح طلبان. دفاعِ او از لیبرالیسمِ فرهنگی و سیاسی، کمترین «خاستگاهِ فکری و درونی» ندارد؛ او به لیبرالیسمِ فرهنگی قائل نیست، چون به «فرهنگ» نمی اندیشد و فرهنگ در نظرِ او، اعتبار و منزلتی ندارد، و همچنین قائل به لیبرالیسمِ سیاسی نیست، چون منش و خُلقِ اقتدارگرایانه و شاهانه دارد و تکثّر و نقد را برنمی تابد. بنابراین، تغییرِ او، یک «تغییرِ تاکتیکی و مصلحتی» است که در بیرون از او ریشه دارد؛ یعنی چون اکنون چنین گرایش هایی به «هنجارِ اجتماعی» تبدیل شده و برای بخش هایی از مردم، «جذاب» و «دل رُبا»ست، او از آنها سخن می گوید، نه این که چون به «صدق» و «حقانیّت» شان آگاهی یافته است.

[۵]. روحانی به دلیل این که اخلاقِ کارگزارانی و تکنوکراتیک دارد، برخلاف اصلاح طلبان، حتّی در ظاهر نیز، مردمی و گرم و صمیمی و دوست داشتنی نیست، بلکه از موضعِ بالا و بافاصله و تحکّم آمیز سخن می گوید. برخوردهای او، آمرانه و شاهانه و متکبّرانه است، او اهلِ همنشینی با توده های مردم نیست، صمیمیّت و اظهارِ ارادتش نسبت به مردم، از حدّ زبان فراتر نمی رود.

[۶]. «اشرافی» و «تجمّل گرا»ست؛ دولتِ او، دولتِ پُرخرج، امّا کم بازده است. تکنوکرات ها، «اسراف» و «تبذیر» را، طبیعی و لازمۀ حکمرانی می شمارند، البتّه بی آن که نامِ این رویّه را اسراف و تبذیر بنهند. اینان نه تنها زاهدمسلک و ساده زیست نیستند، بلکه به حدّمتوسط نیز قانع نمی شوند و «شاهانه» و «مسرفانه» زندگی می کنند.

[۷]. روحانی، به شدّت «بی حال» و «بی تحرّک» است؛ او با این که رئیسِ قوّۀ مجریّه است، امّا با «عمل» و «اقدام»، بیگانه است و از آنچه که در صحنۀ عینی و واقعیّت می گذرد، تنها از طریقِ گزارش، مطّلع می شود. نه از کارِ اجرایی، کمترین سررشته ای دارد، و نه علاقه ای بدان دارد. برای اجرا و اقدام، هیچ زحمت و رنجی را بر خود هموار نمی کند و برای او، هیچ شرایطی، شرایطِ فوق العاده نیست. او مطابقِ برنامۀ کم حجم و رقیقِ خویش، رفتار می کند و بیش از آن، تحمّلِ فشار و دشواری را بر خویش روا نمی شمارد. نه تنها خودش، بی عمل و تنبل است و جدّیّت و اهتمام ندارد، بلکه حتّی آن گاه که دستور می دهد نیز، پی گیر نیست و کار را تا مرحلۀ نهایی، دنبال نمی کند.

[۸]. او دولتِ خود را دولتِ راستگویان خواند، اما با مردم، از سرِ «صدق» و «راستی» سخن نمی گوید و در تحریفِ حقایق، گویِ سبقت را از دولت های پیش از خود ربوده است. تاآنجاکه در توان دارد، می کوشد تا از دیگران «مخفی» کند، و اگر دیگران دانستند، «انکار» می کند، و اگر واقعیّت در معرضِ افکارِ عمومی قرار گرفت، دست به «تحریف» می زند.

[۹]. «پنهان کار» است و می کوشد تا حدّ ممکن، در «حلقه های بسته و تنگِ مدیریتی و رفاقتی»، تصمیم بگیرد و برنامه هایش را «دور از چشمِ دیگران»، اجرا کند. نه فقط با مردم این طور رفتار می کند، بلکه حتّی نهادهای رسمی در درونِ حاکمیّت را، از روندِ حرکت و اقداماتِ خود، بی خبر می نهد.

[۱۰]. دوگانگی و شکافِ بسیار، میانِ ظاهر و باطنِ او وجود دارد؛ چیزی را بر «زبان» می راند که در «دل» ندارد، و آنچه را که در «دل» دارد، «پنهان» می کند. دریایی از «تناقض ها» و «تضادها» و «تعارض ها»ست. با وجودِ این که برخلافِ نظرِ رهبرِ انقلاب سخن می گوید و عمل می کند، همواره از تعبیرِ «مقامِ معظّمِ رهبری» استفاده می کند و به هر مناسبتی، به ایشان ارجاع می دهد. سخنش را «صریح» و «شفاف» نمی گوید، و آنچه را که صریح و شفاف می گوید، «سخن اصلی» اش نیست. «باطن» و «ظاهر»ش، نسبتِ چندانی با هم ندارند.

[۱۱]. روحانی، همانندِ اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی، سقفِ خواسته اش، ایجادِ «تغییراتِ ساختاری و کلان در اصلِ نظامِ اسلامی» است. برجامِ یک، گامِ نخست این حرکت بود، و برجام های دو و سه، گام های بعدی. این برجام ها، «طرح هایی ساختارشکنانه» هستند که نظام را از «جهت گیری ها و آرمان های انقلابی» اش تهی می سازد و به یک «جمهوریِ اسلامیِ تقلّبی» تبدیل می کند. اگرچه روحانی، مسأله را در حدّ «تغییرِ ادبیّاتِ» و «تغییرِ رفتار» و «تغییرِ سیاست ها» خلاصه می کند، امّا برنامه اش، «استحاله کردنِ نظام از درون» است. او قصد دارد نظامِ اسلامی را در «محاصرۀ موقعیّت» و «تنگنای شرایط» قرار دهد. این هدفی است که هاشمی رفسنجانی و خاتمی، از عهدۀ تحمیل شان بر نظامِ اسلامی برنیامدند، اما او اینک در تلاش است که کارِ ناتمام و ناموفقِ آن دو را، به سرانجام برساند.

[۱۲]. روحانی به صورتِ غیرمستقیم و در لفافه، اما «گزنده» و «تیز»، مخالفت می کند. می توان فهرستی طولانی از فقراتِ مخالفت های گفتاری وی را ارائه کرد که گویای این واقعیّت است. وی به طورکلّی، زبانِ پُرنیش و کنایه ای دارد و از اهانت به منتقدان و تخریبِ آنها، پرهیز نمی کند. بیش از چهل مورد از اهانت های او به منتقدانِ سیاست هایش، گردآوری شده است.

[۱۳]. پس از مرگِ ناگهانیِ هاشمی رفسنجانی، او دچارِ «هراس» و «خودباختگی» شده است و احساس می کند که «تنها» و «بی پناه» مانده است. در زمانی که هاشمی رفسنجانی زنده بود، او مطمئن بود که هاشمی رفسنجانی به سببِ اختلافاتِ بنیادی اش با سیاست های کلّیِ نظامِ اسلامی، هرگز پشتِ وی را خالی نخواهد کرد، امّا پس از هاشمی رفسنجانی، او یک پشتوانه قوّی و مقتدر را از دست داد.

[۱۴]. روحانی توانست نتیجه انتخاباتِ ریاست جمهوریِ دوازدهم را از آنِ خود کند، ولی رأیِ او، «لرزان» و «درلبه مرز» بود. امروز با شکستِ مطلق و انکارناپذیرِ برنامۀ برجام، و دست به گریبان شدنِ مردم با مشکلات و دشواری های اقتصادی، بدنۀ اجتماعیِ رو، بسیار بیشتر از گذشته، تضعیف و محدود شده است. هم اصلاح طلبان و هم رأی دهندگان به او، ناامید و دلزده شده اند و به این نتیجه رسیده اند که روحانی، یک انتخابِ اشتباه بود هزینه های فراوانی را بر همگان تحمیل کرد. ازاین گذشته، وزاری منتخبِ روحانی نیز، یک به یک، او را ترک می کنند، چنان که گویا دولتِ اعتدال گرا، در حالِ تهی شدن از خودش است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.