از سه راهی شهادت تا نقطه رهایی پایداری
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند امروز یازدهم فروردین ۱۳۹۱ هجری شمسی در محل یادمان طلائیه، سه راهی شهادت کنار تابلویی نشستم که بر روی آن نوشته شده: اینجا محل عروج است، از فرش تا عرش، با دیدن این فضای ملکوتی اولین کلامی که بر زبانم جاری شد، این بود: طلائیه عجب طلائیه… حقیقتا با اندکی تدبر و دل سپردن به شهدا در می یابیم که اینجا بهترین دانشگاه و مدرسه و پربار ترین کلاس درس است. اما آنچه واقع ماجراست، این است که این روزها گفتن و نوشتن از آن روزگار سخت، نه به سختی آن روزهاست و نه شاید در شأن آن ها، اما باید که نوشت تا عقده ی دل وا شود. امروز در شرایطی به سر می بریم که هنوز هزاران مرد جنگی که شاهد عینی آن روزگار سخت و آن نبرد نابرابر جهانی بودند، در بین من و شما نفس می کشند، هنوز فصل، فصل اصحاب عاشورایی است. و همه ی این هزاران نفر در شلمچه و طلائیه و فاو و فکه و… جنگیده اند و زیسته اند، عاشورا خواندند و گریستند… اشک ریختند و ارتباط گرفتند، خون دیدند و خندیدند و رفتند و اما بعضی ها نیز به حکم تقدر ماندند. هنوز که هنوز است برخی از کهنه سربازها ، سرباز وفادار مانده اند، البته بعضی شان! و صد البته که باید آنها را قدر نهیم و در صدر نشانیم. و هنوز حرف ها، مشق ها، درس ها و عبرت ها از این واقعه باید آموخت. و امروز هزاران هزار نوجوان و جوان، زن و مرد، ایرانی و حتی غیر ایرانی به گستردگی عالم، تشنه ی این حرف ها و روایت ها، درس ها و عبرت هاست. یادم نمی رود که راوی اهل مجنون در طلائیه می گفت: به ما اهل جنون خطاب می کنند، او می گفت: که چرا اهل جنون نباشیم، وقتی که آن روز در همین نقطه دشمن با چهار لول و گلوله مستقیم تانک بچه ها را می زد و بچه های ما گلوله ی کلاش هم نداشتند و ایستادند و امروز آن دخترک می خواهد خاک سه راهی شهادت را برای تبرک بردارد، به جنازه ی شهید می رسد… آه شهدا شما را با خاک چه الفتی است؟ حقا که شما را باید ابوتراب نامید… اینجا محل عروج است، از فرش تا عرش و باید آموخت… چه با صفا روایت می کرد آن راوی که اینجا علقمه علمدار خمینی حاج حسین خرازیه. اینجا همون جاست که دست حسین خرازی فرمانده پیروز لشکر ۱۴ از تنش جداشد. طلائیه قطعه ای از بهشت… اونجا دیگه شاه و گدا با هم فرق نمی کنند، اونجا دیگه همه میگن خدا. اونجا میشه با خود حاج ابراهیم همت حرف زد. و امروز باید آموخت که آنان نمرده اند بلکه زنده اند و شاهدند بر اعمال ما! آنان میزبان و ما مهمان و چه میزبانانی، کسانی که خود در پیشگاه رب شهیدان میهمان و روزی خور اویند، ما را به سفره ی تزکیه و تعلم دعوت می کنند. و باید تعلیم دید که شهدا در روزگار امتحان شان چه کردند و ما چه باید کنیم؟ آنان رفتند و ماندند. نکند که ما برویم و نمانیم!؟ آنان به ولی و سرپرست شان تولی کردند، نکند که ما در یاری رساندن به ولی و سرپرست مان در خواب بمانیم!؟ چراکه با لگد مال دشمنان متعرض داخلی (فتنه گران منافق) و خارجی (استکبار و استعمار) از خواب بیدار می شویم. هنوز از یاد نبرده ایم فتنه ی هشتاد و هشت را و طراحی دشمنان داخل و خارج را برای پایمال کردن خون صدها هزار شهید. و باید بیدار ماند که دشمن بیدار است… شهدا به ما آموختند که باید همیشه در صحنه بمانیم. دیروز صحنه ی جنگ سخت و امروز در صحنه ی جنگ نرم و جنگ، جنگ است و عزت و شرف ما در گروی جنگ است. و آنان با تزکیه و جهاد اکبر در کنار جهاد اصغر رفتند و ماندند و نکند ما بدون جهادین برویم و نمانیم. آنان در وصیت نامه های شان نوشتند إی خواهرم! سرخی خون من سیاهی چادر توست! …و ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است، مراقب باشیم که دشمنان دین و ناموس و وطن بدحجابی را تبدیل به یک ارزش برای نوامیس مان نکنند. نوشتند رهسپاریم با ولایت تا شهادت، نکند رهسپار بشویم با بی بی سی تا صدای آمریکا و در مقابل ولایت، نوشتند نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی، نکند باز بشود هم شرقی! هم غربی! هم جریان انحرافی! نوشتند می رویم تا انتقام سیلی زهرا بگیریم… مواظب باشیم که با اعمال مان بر صورت پسر فاطمه سیلی نزنیم! نوشتند جنگ جنگ تا پیروزی ننویسیم سازش با آمریکا! که این سازش نخستین پله انحراف انقلاب اسلامی از آرمان هایش است و سازش گرگ و میش محال است و در مرام و رگ هیچ ایرانی عاشورایی بوی سازش به مشام نمی رسد. باید به یاد آورد که شهدا دنبال نام و نان نبودند و بهترین گواه آنان شهادت شان، نکند که نان و نام پست مان بکند و از خود بی خود؟ در سیمای جمهوری اسلامی برنامه ای از روایت فتح را دیدم که در آن همسر شهیدی نقل می کرد که روزی همسرم وقتی که از سر کار برگشت منزل، تا رسید می خواست برگردد از او پرسیدم کجا؟ نیامده رفتی، گفت: از محل کار سوزن میخی را که مال بیت المال است، نا خواسته با خود آورده ام شاید عمرم کفاف نکند، بر می گردم تا آن را سر جایش بگذارم! آقایان مسئولین! خواص! باید مواظب بود که حین بازگشت از محل کار سوزن میخی های بیت المال را با خود به منزل نیاورد! و بیت المال را مال بیت نکرد! و به دزدی نگفت اختلاس و همه ی آن را گردن یک نفر نیانداخت! و گردن دانه درشت ها نیز بیانداخت! شهدا اهل اختلاس! اختلال! اغتشاش! خاصه بخشی! رانت خواری! زمین خواری! آقازاده گری! نبودند که اگر بودند، بودند! شهدا در فتنه ها هم ساکت ننشستند، مانند فتنه ی بنی صدر و منافقین! اما… چه کردند خواص بی بصیرت و ساکتین در فتنه ی هشتاد و اشک! آن دسته از خواص حقه باز! دو در باز ! ابن الوقت! نان به نرخ روز خور! که ناله ی این عمار امام شان را شنیدند و با سکوت اجتهاد گونه ی خویش، خون به دل امام و امت انقلابی کردند و صد افسوس که امروز همان ها که خائنین به نظام و رهبری بودند، ساز بصیرت و سرباز ولایت و رفتن به مجلس! و خادمین ملت شدن سر می دهند که حساب شان با خود شهدا… شهدا به ما آموختند که باید پر کار بود و نه بی کار، کم خواب بود و نه پر خواب و کم خوابی برای برنامه ریزی فردا و امروز فردای شهداست و فردای ما روز فتح سنگرهای کلیدی دنیاست. دیروز، روز فتح سنگر به سنگر و آزاد سازی خرمشهر، بستان، سوسنگرد، پاوه و… توسط شهدا از دستان کثیف بعثی ها و امروز روز فتح سنگرهای علمی دنیا از دستان کثیف ناهلان و روز فتح بیت المقدس از چنگال کثیف صهیون است. شهدا به ما آموختند که بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های انقلاب حفظ شود… پس نباید منفعل بود و در انزوا، که انقلاب به دست نااهلان بیافتد. شهدا در عملیات های بدر و خیبر و در کل در هشت سال دفاع مقدس به ما آموختند که باید سختی ها و دشواری ها را پذیرفت و بر آنها پیروز شد که آن هم شد، و امروز شرایط، شرایط بدر و خیبر است؛ یعنی شرایط قبول چالش ها و دشواری ها و غلبه ی بر آنها. شهدا در برابر تحریم و تهدیدهای پی در پی دشمنان انقلاب نهراسیدند، ما نیز می آموزیم که در هر میدانی باید با شجاعت در برابر هیبت دشمن ایستاد و پیچ های سخت انقلاب را با تولی به ولایت مطلقه ی فقیه با موفقیت پشت سر گذاشت. شهدا سربازان فداکار و فرزندان امام روح الله، و به حول و قوه الهی ما نیز سربازان جان برکف و فرزندان امام سید علی عزیز و ای برادر من! خواهر من! امروز روز درس است از سرزمین طلائیه و سه راهی شهادت به قدر هزاران هزار مرد جنگی که رفتند و ماندند!… ومن الله التوفیق طلائیه، سه راهی شهادت ۱۱ فروردین سال نود و یک عبدالرحیم بیرانوند